مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1513
نمايش فراداده
دفتر ششم از كتاب مثنوىخنديدن جهود و پنداشتن كى صديق مغبونست درين عقد
-
هم چو گور كافران پر دود و نار
هم چو مال ظالمان بيرون جمال
چون منافق از برون صوم و صلات
هم چو ابرى خاليى پر قر و قر
هم چو وعده ى مكر و گفتار دروغ
بعد از آن بگرفت او دست بلال
شد خلالى در دهانى راه يافت
چون بديد آن خسته روى مصطفى
تا بديرى بي خود و بي خويش ماند
مصطفي اش در كنار خود كشيد
چون بود مسى كه بر اكسير زد
ماهى پژمرده در بحر اوفتاد
آن خطاباتى كه گفت آن دم نبى
روز روشن گردد آن شب چون صباح
خود تو دانى كه آفتابى در حمل
خود تو دانى هم كه آن آب زلال
صنع حق با جمله اجزاى جهان
جذب يزدان با اثرها و سبب
نه كه تاثير از قدر معمول نيست
چون مقلد بود عقل اندر اصول
چون مقلد بود عقل اندر اصول
-
وز برون بر بسته صد نقش و نگار
وز درونش خون مظلوم و وبال
وز درون خاك سياه بي نبات
نه درو نفع زمين نه قوت بر
آخرش رسوا و اول با فروغ
آن ز زخم ضرس محنت چون خلال
جانب شيرين زبانى مي شتافت
خر مغشيا فتاد او بر قفا
چون به خويش آمد ز شادى اشك راند
كس چه داند بخششى كو را رسيد
مفلسى بر گنج پر توفير زد
كاروان گم شده زد بر رشاد
گر زند بر شب بر آيد از شبى
من نتوانم باز گفت آن اصطلاح
تا چه گويد با نبات و با دقل
مى چه گويد با رياحين و نهال
چون دم و حرفست از افسون گران
صد سخن گويد نهان بي حرف و لب
ليك تاثيرش ازو معقول نيست
دان مقلد در فروعش اى فضول
دان مقلد در فروعش اى فضول