مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1565
نمايش فراداده
دفتر ششم از كتاب مثنوىحكايت در تقرير آنك صبر در رنج كار سهل تر از صبر در فراق يار بود
-
آن يكى زن شوى خود را گفت هى
هيچ تيمارم نمي دارى چرا
گفت شو من نفقه چاره مي كنم
نفقه و كسوه ست واجب اى صنم
آستين پيرهن بنمود زن
گفت از سختى تنم را مي خورد
گفت اى زن يك سالت مي كنم
اين درشتست و غليظ و ناپسند
اين درشت و زشت تر يا خود طلاق
هم چنان اى خواجه ى تشنيع زن
لا شك اين ترك هوا تلخي دهست
گر جهاد و صوم سختست و خشن
رنج كى ماند دمى كه ذوالمنن
ور نگويد كت نه آن فهم و فن است
آن مليحان كه طبيبان دل اند
وز حذر از ننگ و از نامى كنند
ورنه در دلشان بود آن مفتكر
اى تو جوياى نوادر داستان
بس بجوشيدى درين عهد مديد
ديده اى عمرى تو داد و داورى
ديده اى عمرى تو داد و داورى
-
اى مروت را به يك ره كرده طى
تا بكى باشم درين خوارى چرا
گرچه عورم دست و پايى مي زنم
از منت اين هر دو هست و نيست كم
بس درشت و پر وسخ بد پيرهن
كس كسى را كسوه زين سان آورد
مرد درويشم همين آمد فنم
ليك بنديش اى زن انديشه مند
اين ترا مكروه تر يا خود فراق
از بلا و فقر و از رنج و محن
ليك از تلخى بعد حق بهست
ليك اين بهتر ز بعد ممتحن
گويدت چونى تو اى رنجور من
ليك آن ذوق تو پرسش كردنست
سوى رنجوران به پرسش مايل اند
چاره اى سازند و پيغامى كنند
نيست معشوقى ز عاشق بي خبر
هم فسانه ى عشق بازان را بخوان
ترك جوشى هم نگشتى اى قديد
وانگه از ناديدگان ناشي ترى
وانگه از ناديدگان ناشي ترى