مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1601
نمايش فراداده
دفتر ششم از كتاب مثنوىانابت آن طالب گنج به حق تعالى بعد از طلب بسيار و عجز و اضطرار كى اى ولى الاظهار تو كن اين پنهان را آشكار
-
ديده را ناديده خود انگاشتم
چون الف چيزى ندارم اى كريم
اين الف وين ميم ام بود ماست
آن الف چيزى ندارد غافليست
در زمان بيهشى خود هيچ من
هيچ ديگر بر چنين هيچى منه
خود ندارم هيچ به سازد مرا
در ندارم هم تو داراييم كن
هم در آب ديده عريان بيستم
آب ديده ى بنده ى بي ديده را
ور نمانم آب آبم ده ز عين
او چو آب ديده جست از جود حق
چون نباشم ز اشك خون باريك ريس
چون چنان چشم اشك را مفتون بود
قطره اى زان زين دو صد جيحون به است
چونك باران جست آن روضه ى بهشت
اى اخى دست از دعا كردن مدار
نان كه سد و مانع اين آب بود
خويش را موزون و چست و سخته كن
خويش را موزون و چست و سخته كن
-
باز زنبيل دعا برداشتم
جز دلى دلتنگ تر از چشم ميم
ميم ام تنگست الف زو نر گداست
ميم دلتنگ آن زمان عاقليست
در زمان هوش اندر پيچ من
نام دولت بر چنين پيچى منه
كه ز وهم دارم است اين صد عنا
رنج ديدم راحت افزاييم كن
بر در تو چونك ديده نيستم
سبزه اى بخش و نباتى زين چرا
هم چو عينين نبى هطالتين
با چنان اقبال و اجلال و سبق
من تهي دست قصور كاسه ليس
اشك من بايد كه صد جيحون بود
كه بدان يك قطره انس و جن برست
چون نجويد آب شوره خاك زشت
با اجابت يا رد اويت چه كار
دست از آن نان مي ببايد شست زود
ز آب ديده نان خود را پخته كن
ز آب ديده نان خود را پخته كن