دفتر ششم از كتاب مثنوى
انابت آن طالب گنج به حق تعالى بعد از طلب بسيار و عجز و اضطرار كى اى ولى الاظهار تو كن اين پنهان را آشكار
چشم تيز و گوش تازه تن سبك از مقامات وحش رو زين سپس موسى آن را نار ديد و نور بود بعد ازين ما ديده خواهيم از تو بس ساحران را چشم چون رست از عمى چشم بند خلق جز اسباب نيست ليك حق اصحابنا اصحاب را با كفش نامستحق و مستحق در عدم ما مستحقان كى بديم اى بكرده يار هر اغيار را خاك ما را ثانيا پاليز كن اين دعا تو امر كردى ز ابتدا چون دعامان امر كردى اى عجاب شب شكسته كشتى فهم و حواس برده در درياى رحمت ايزدم آن يكى را كرده پر نور جلال گر بخويشم هيچ راى و فن بدى شب نرفتى هوش بي فرمان من بودمى آگه ز منزلهاى جان چون كفم زين حل و عقد او تهيست چون كفم زين حل و عقد او تهيست از شب هم چون نهنگ ذوالحبك هيچ نگريزيم ما با چون تو كس زنگيى ديديم شب را حور بود تا نپوشد بحر را خاشاك و خس كف زنان بودند بي اين دست و پا هر كه لرزد بر سبب ز اصحاب نيست در گشاد و برد تا صدر سرا معتقان رحمت اند از بند رق كه برين جان و برين دانش زديم وى بداده خلعت گل خار را هيچ نى را بار ديگر چيز كن ورنه خاكى را چه زهره ى اين بدى اين دعاى خويش را كن مستجاب نه اميدى مانده نه خوف و نه ياس تا ز چه فن پر كند بفرستدم وآن دگر را كرده پر وهم و خيال راى و تدبيرم به حكم من بدى زير دام من بدى مرغان من وقت خواب و بيهشى و امتحان اى عجب اين معجبى من ز كيست اى عجب اين معجبى من ز كيست