مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1602
نمايش فراداده
 دفتر ششم از كتاب مثنوى

آواز دادن هاتف مر طالب گنج را و اعلام كردن از حقيقت اسرار آن

  • اندرين بود او كه الهام آمدش كو بگفتت در كمان تيرى بنه او نگفتت كه كمان را سخت كش از فضولى تو كمان افراشتى ترك اين سخته كمانى رو بگو چون بيفتد بر كن آنجا مي طلب آنچ حقست اقرب از حبل الوريد اى كمان و تيرها بر ساخته هركه دوراندازتر او دورتر فلسفى خود را از انديشه بكشت گو بدو چندانك افزون مي دود جاهدوا فينا بگفت آن شهريار هم چو كنعان كو ز ننگ نوح رفت هرچه افزون تر همي جست او خلاص هم چو اين درويش بهر گنج و كان هر كمانى كو گرفتى سخت تر اين مثل اندر زمانه جانى است زانك جاهل ننگ دارد ز اوستاد آن دكان بالاى استاد اى نگار زود ويران كن دكان و بازگرد زود ويران كن دكان و بازگرد
  • كشف شد اين مشكلات از ايزدش كى بگفتندت كه اندر كش تو زه در كمان نه گفت او نه پر كنش صنعت قواسيى بر داشتى در كمان نه تير و پريدن مجو زور بگذار و بزارى جو ذهب تو فكنده تير فكرت را بعيد صيد نزديك و تو دور انداخته وز چنين گنجست او مهجورتر گو بدو كوراست سوى گنج پشت از مراد دل جداتر مي شود جاهدوا عنا نگفت اى بي قرار بر فراز قله ى آن كوه زفت سوى كه مي شد جداتر از مناص هر صباحى سخت تر جستى كمان بود از گنج و نشان بدبخت تر جان نادانان به رنج ارزانى است لاجرم رفت و دكانى نو گشاد گنده و پر كزدمست و پر ز مار سوى سبزه و گلبنان و آب خورد سوى سبزه و گلبنان و آب خورد