دفتر ششم از كتاب مثنوى
آواز دادن هاتف مر طالب گنج را و اعلام كردن از حقيقت اسرار آن
نه چو كنعان كو ز كبر و ناشناخت علم تيراندازيش آمد حجاب اى بسا علم و ذكاوات و فطن بيشتر اصحاب جنت ابلهند خويش را عريان كن از فضل و فضول زيركى ضد شكستست و نياز زيركى دان دام برد و طمع و گاز زيركان با صنعتى قانع شده زانك طفل خرد را مادر نهار زانك طفل خرد را مادر نهار از كه عاصم سفينه ى فوز ساخت وان مراد او را بده حاضر به جيب گشته ره رو را چو غول و راه زن تا ز شر فيلسوفى مي رهند تا كند رحمت به تو هر دم نزول زيركى بگذار و با گولي بساز تا چه خواهد زيركى را پاك باز ابلهان از صنع در صانع شده دست و پا باشد نهاده بر كنار دست و پا باشد نهاده بر كنار