مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1612
نمايش فراداده
دفتر ششم از كتاب مثنوىجواب گفتن مسلمان آنچ ديد به يارانش جهود و ترسا و حسرت خوردن ايشان
-
پس مسلمان گفت اى ياران من
پس مرا گفت آن يكى بر طور تاخت
وان دگر را عيسى صاحب قران
خيز اى پس مانده ى ديده ضرر
آن هنرمندان پر فن راندند
آن دو فاضل فضل خود در يافتند
اى سليم گول واپس مانده هين
پس بگفتندش كه آنگه تو حريص
گفت چون فرمود آن شاه مطاع
تو جهود از امر موسى سر كشى
تو مسيحى هيچ از امر مسيح
من ز فخر انبيا سر چون كشم
پس بگفتندش كه والله خواب راست
خواب تو بيداريست اى بو بطر
در گذر از فضل و از جهدى و فن
بهر اين آوردمان يزدان برون
سامرى را آن هنر چه سود كرد
چه كشيد از كيميا قارون ببين
بوالحكم آخر چه بر بست از هنر
خود هنر آن داد كه ديد آتش عيان
خود هنر آن داد كه ديد آتش عيان
-
پيشم آمد مصطفى سلطان من
با كليم حق و نرد عشق باخت
برد بر اوج چهارم آسمان
بارى آن حلوا و يخنى را بخور
نامه ى اقبال و منصب خواندند
با ملايك از هنر در بافتند
بر جه و بر كاسه ى حلوا نشين
اى عجيب خوردى ز حلوا و خبيص
من كى بودم تا كنم زان امتناع
گر بخواند در خوشى يا ناخوشى
سر توانى تافت در خير و قبيح
خورده ام حلوا و اين دم سرخوشم
تو بديدى وين به از صد خواب ماست
كه به بيدارى عيانستش اثر
كار خدمت دارد و خلق حسن
ما خلقت الانس الا يعبدون
كان فن از باب اللهش مردود كرد
كه فرو بردش به قعر خود زمين
سرنگون رفت او ز كفران در سقر
نه كپ دل على النار الدخان
نه كپ دل على النار الدخان