مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1661
نمايش فراداده
دفتر ششم از كتاب مثنوىتوزيع كردن پاي مرد در جمله ى شهر تبريز و جمع شدن اندك چيز و رفتن آن غريب به تربت محتسب به زيارت و اين قصه را بر سر گور او گفتن به طريق نوحه الى آخره
-
چرخ آن چرخست آن مهتاب نيست
محسنان هستند كو آن مستطاب
تو شدى سوى خدا اى محترم
مجمع و پاى علم ماوى القرون
نقش ها گر بي خبر گر با خبر
دم به دم در صفحه ى انديشه شان
خشم مي آرد رضا را مي برد
نيم لحظه مدركاتم شام و غدو
كوزه گر با كوزه باشد كارساز
چوب در دست دروگر معتكف
جامه اندر دست خياطى بود
مشك با سقا بود اى منتهى
هر دمى پر مي شوى تى مي شوى
چشم بند از چشم روزى كى رود
چشم دارى تو به چشم خود نگر
گوش دارى تو به گوش خود شنو
بى ز تقليدى نظر را پيشه كن
بى ز تقليدى نظر را پيشه كن
-
جوى آن جويست آب آن آب نيست
اختران هستند كو آن آفتاب
پس به سوى حق روم من نيز هم
هست حق كل لدينا محضرون
در كف نقاش باشد محتصر
ثبت و محوى مي كند آن بي نشان
بخل مي آرد سخا را مي برد
هيچ خالى نيست زين اثبات و محو
كوزه از خود كى شود پهن و دراز
ورنه چون گردد بريده و متلف
ورنه از خود چون بدوزد يا درد
ورنه از خود چون شود پر يا تهى
پس بدانك در كف صنع ويى
صنع از صانع چه سان شيدا شود
منگر از چشم سفيهى بي خبر
گوش گولان را چرا باشى گرو
هم براى عقل خود انديشه كن
هم براى عقل خود انديشه كن