ديدن خوارزمشاه رحمه الله در سيران در موكب خود اسپى بس نادر و تعلق دل شاه به حسن و چستى آن اسپ و سرد كردن عمادالملك آن اسپ را در دل شاه و گزيدن شاه گفت او را بر ديد خويش چنانك حكيم رحمةالله عليه در الهي نامه فرمود چون زبان حسد شود نخاس يوسفى يابى از گزى كرباس از دلالى برادران يوسف حسودانه در دل مشتريان آن چندان حسن پوشيده شد و زشت نمودن گرفت كى و كانوا فيه من الزاهدين - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر ششم از كتاب مثنوى

ديدن خوارزمشاه رحمه الله در سيران در موكب خود اسپى بس نادر و تعلق دل شاه به حسن و چستى آن اسپ و سرد كردن عمادالملك آن اسپ را در دل شاه و گزيدن شاه گفت او را بر ديد خويش چنانك حكيم رحمةالله عليه در الهي نامه فرمود چون زبان حسد شود نخاس يوسفى يابى از گزى كرباس از دلالى برادران يوسف حسودانه در دل مشتريان آن چندان حسن پوشيده شد و زشت نمودن گرفت كى و كانوا فيه من الزاهدين





  • بود اميرى را يكى اسپى گزين
    او سواره گشت در موكب به گاه
    چشم شه را فر و رنگ او ربود
    بر هر آن عضوش كه افكندى نظر
    غير چستى و گشى و روحنت
    پس تجسس كرد عقل پادشاه
    چشم من پرست و سيرست و غنى
    اى رخ شاهان بر من بيذقى
    جادوى كردست جادو آفرين
    فاتحه خواند و بسى لا حول كرد
    زانك او را فاتحه خود مي كشيد
    گر نمايد غير هم تمويه اوست
    پس يقين گشتش كه جذبه زان سريست
    اسپ سنگين گاو سنگين ز ابتلا
    پيش كافر نيست بت را ثانيى
    چست آن جاذب نهان اندر نهان
    عقل محجوبست و جان هم زين كمين
    چونك خوارمشه ز سيران باز گشت
    پس به سرهنگان بفرمود آن زمان
    هم چو آتش در رسيدند آن گروه
    هم چو آتش در رسيدند آن گروه




  • در گله ى سلطان نبودش يك قرين
    ناگهان ديد اسپ را خوارزمشاه
    تا به رجعت چشم شه با اسپ بود
    هر يكش خوشتر نمودى زان دگر
    حق برو افكنده بد نادر صفت
    كين چه باشد كه زند بر عقل راه
    از دو صد خورشيد دارد روشنى
    نيم اسپم در ربايد بى حقى
    جذبه باشد آن نه خاصيات اين
    فاتحه ش در سينه مي افزود درد
    فاتحه در جر و دفع آمد وحيد
    ور رود غير از نظر تنبيه اوست
    كار حق هر لحظه نادر آوريست
    مي شود مسجود از مكر خدا
    نيست بت را فر و نه روحانيى
    در جهان تابيده از ديگر جهان
    من نمي بينم تو مي توانى ببين
    با خواص ملك خود هم راز گشت
    تا بيارند اسپ را زان خاندان
    هم چو پشمى گشت امير هم چو كوه
    هم چو پشمى گشت امير هم چو كوه



/ 1765