مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1693
نمايش فراداده
 دفتر ششم از كتاب مثنوى

حكايت آن دو برادر يكى كوسه و يكى امرد در عزب خانه اى خفتند شبى اتفاقا امرد خشت ها بر مقعد خود انبار كرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشت ها را به حيله و نرمى از پس او برداشت كودك بيدار شد به جنگ كى اين خشت ها كو كجا بردى و چرا بردى او گفت تو اين خشت ها را چرا نهادى الى آخره

  • كان رسول حق بگفت اندر بيان كان رسول حق بگفت اندر بيان
  • اينك منهومان هما لا يشبعان اينك منهومان هما لا يشبعان