مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1706
نمايش فراداده
 دفتر ششم از كتاب مثنوى

حكايت امرء القيس كى پادشاه عرب بود و به صورت عظيم به جمال بود يوسف وقت خود بود و زنان عرب چون زليخا مرده ى او و او شاعر طبع قفا نبك من ذكرى حبيب و منزل چون همه زنان او را به جان مي جستند اى عجب غزل او و ناله ى او بهر چه بود مگر دانست كى اين ها همه تمثال صورتي اند كى بر تخته هاى خاك نقش كرده اند عاقبت اين امرء القيس را حالى پيدا شد كى نيم شب از ملك و فرزند گريخت و خود را در دلقى پنهان كرد و از آن اقليم به اقليم ديگر رفت در طلب آن كس كى از اقليم منزه است يختص برحمته من يشاء الى آخره

  • روز او و روزى عاشق هم او ماهيان را نقد شد از عين آب هم چو طفلست او ز پستان شيرگير طفل داند هم نداند شير را گيج كرد اين گردنامه روح را گيج نبود در روش بلك اندرو چون بيابد او كه يابد گم شود دانه گم شد آنگهى او تين بود دانه گم شد آنگهى او تين بود
  • دل همو دلسوزى عاشق هم او نان و آب و جامه و دارو و خواب او نداند در دو عالم غير شير راه نبود اين طرف تدبير را تا بيابد فاتح و مفتوح را حاملش دريا بود نه سيل و جو هم چو سيلى غرقه ى قلزم شود تا نمردى زر ندادم اين بود تا نمردى زر ندادم اين بود