مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1715
نمايش فراداده
 دفتر ششم از كتاب مثنوى

حكايت آن شخص كى خواب ديد كى آنچ مي طلبى از يسار به مصر وفا شود آنجا گنجيست در فلان محله در فلان خانه چون به مصر آمد كسى گفت من خواب ديده ايم كى گنجيست به بغداد در فلان محله در فلان خانه نام محله و خانه ى اين شخص بگفت آن شخص فهم كرد كى آن گنج در مصر گفتن جهت آن بود كى مرا يقين كنند كى در غير خانه ى خود نمي بايد جستن وليكن اين گنج يقين و محقق جز در مصر حاصل نشود

  • بود يك ميراثى مال و عقار مال ميراثى ندارد خود وفا او نداند قدر هم كاسان بيافت قدر جان زان مي ندانى اى فلان نقد رفت و كاله رفته و خانه ها گفت يا رب برگ دادى رفت برگ چون تهى شد ياد حق آغاز كرد چون پيمبر گفته ممن مزهرست چون شود پر مطربش بنهد ز دست تى شو و خوش باش بين اصبعين رفت طغيان آب از چشمش گشاد رفت طغيان آب از چشمش گشاد
  • جمله را خورد و بماند او عور و زار چون بناكام از گذشته شد جدا كو بكد و رنج و كسبش كم شتاف كه بدادت حق به بخشش رايگان ماند چون چغدان در آن ويرانه ها يا بده برگى و يا بفرست مرگ يا رب و يا رب اجرنى ساز كرد در زمان خاليى ناله گرست پر مشو كه آسيب دست او خوشست كز مى لا اين سرمستست اين آب چشمش زرع دين را آب داد آب چشمش زرع دين را آب داد