مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 248
نمايش فراداده
دفتر اول از كتاب مثنوىباقى قصه ى هاروت و ماروت و نكال و عقوبت ايشان هم در دنيا بچاه بابل
-
چون گناه و فسق خلقان جهان
دست خاييدن گرفتندى ز خشم
خويش در آيينه ديد آن زشت مرد
خويش بين چون از كسى جرمى بديد
حميت دين خواند او آن كبر را
حميت دين را نشانى ديگرست
گفت حقشان گر شما روشن گريد
شكر گوييد اى سپاه و چاكران
گر از آن معنى نهم من بر شما
عصمتى كه مر شما را در تنست
آن ز من بينيد نه از خود هين و هين
آنچنان كه كاتب وحى رسول
خويش را هم صوت مرغان خدا
لحن مرغان را اگر واصف شوى
گر بياموزى صفير بلبلى
ور بدانى باشد آن هم از گمان
ور بدانى باشد آن هم از گمان
مي شدى بر هر دو روشن آن زمان
ليك عيب خود نديدندى به چشم
رو بگردانيد از آن و خشم كرد
آتشى در وى ز دوزخ شد پديد
ننگرد در خويش نفس گبر را
كه از آن آتش جهانى اخضرست
در سيه كاران مغفل منگريد
رسته ايد از شهوت و از چاك ران
مر شما را بيش نپذيرد سما
آن ز ژس عصمت و حفظ منست
تا نچربد بر شما ديو لعين
ديد حكمت در خود و نور اصول
مي شمرد آن بد صفيرى چون صدا
بر مراد مرغ كى واقف شوى
تو چه دانى كو چه دارد با گلى
چون ز لب جنبان گمانهاى كران
چون ز لب جنبان گمانهاى كران