دفتر اول از كتاب مثنوى
به عيادت رفتن كر بر همسايه ى رنجور خويش
آن كرى را گفت افزون مايه اى گفت با خود كر كه با گوش گران خاصه رنجور و ضعيف آواز شد چون ببينم كان لبش جنبان شود چون بگويم چونى اى محنت كشم من بگويم شكر چه خوردى ابا من بگويم صحه نوشت كيست آن من بگويم بس مبارك پاست او پاى او را آزمودستيم ما اين جوابات قياسى راست كرد گفت چونى گفت مردم گفت شكر كين چه شكرست او مگر با ما بدست بعد از آن گفتش چه خوردى گفت زهر بعد از آن گفت از طبيبان كيست او گفت عزرائيل مي آيد برو كر برون آمد بگفت او شادمان گفت رنجور اين عدو جان ماست خاطر رنجور جويان شد سقط چون كسى كه خورده باشد آش بد كظم غيظ اينست آن را قى مكن كظم غيظ اينست آن را قى مكن