مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 288
نمايش فراداده
دفتر اول از كتاب مثنوىگفتن امير الممنين على كرم الله وجهه با قرين خود كى نفس من جنبيد و اخلاص عمل نماند مانع كشتن تو آن شد
-
گفت امير الممنين با آن جوان
چون خدو انداختى در روى من
نيم بهر حق شد و نيمى هوا
تو نگاريده ى كف موليستى
نقش حق را هم به امر حق شكن
گبر اين بشنيد و نورى شد پديد
گفت من تخم جفا مي كاشتم
تو ترازوى احدخو بوده اى
تو تبار و اصل و خويشم بوده اى
من غلام آن چراغ چشم جو
من غلام موج آن درياى نور
عرضه كن بر من شهادت را كه من
قرب پنجه كس ز خويش و قوم او
او به تيغ حلم چندين حلق را
تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر
اى دريغا لقمه اى دو خورده شد
گندمى خورشيد آدم را كسوف
اينت لطف دل كه از يك مشت گل
نان چو معنى بود خوردش سود بود
همچو خار سبز كاشتر مي خورد
همچو خار سبز كاشتر مي خورد
-
كه به هنگام نبرد اى پهلوان
نفس جنبيد و تبه شد خوى من
شركت اندر كار حق نبود روا
آن حقى كرده ى من نيستى
بر زجاجه ى دوست سنگ دوست زن
در دل او تا كه زنارى بريد
من ترا نوعى دگر پنداشتم
بل زبانه ى هر ترازو بوده اى
تو فروغ شمع كيشم بوده اى
كه چراغت روشنى پذرفت ازو
كه چنين گوهر بر آرد در ظهور
مر ترا ديدم سرافراز زمن
عاشقانه سوى دين كردند رو
وا خريد از تيغ و چندين خلق را
بل ز صد لشكر ظفر انگيزتر
جوشش فكرت از آن افسرده شد
چون ذنب شعشاع بدرى را خسوف
ماه او چون مي شود پروين گسل
چونك صورت گشت انگيزد جحود
زان خورش صد نفع و لذت مي برد
زان خورش صد نفع و لذت مي برد