دفتر اول از كتاب مثنوى
بيان آنك فتح طلبيدن مصطفى صلى الله عليه و سلم مكه را و غير مكه را جهت دوستى ملك دنيا نبود چون فرموده است الدنيا جيفة بلك بامر بود
در نبى فرمود كاى قوم يهود همچنانك آرزوى سود هست اى جهودان بهر ناموس كسان يك جهودى اين قدر زهره نداشت گفت اگر رانيد اين را بر زبان پس يهودان مال بردند و خراج اين سخن را نيست پايانى پديد اين سخن را نيست پايانى پديد صادقان را مرگ باشد گنج و سود آرزوى مرگ بردن زان بهست بگذرانيد اين تمنا بر زبان چون محمد اين علم را بر فراشت يك يهودى خود نماند در جهان كه مكن رسوا تو ما را اى سراج دست با من ده چو چشمت دوست ديد دست با من ده چو چشمت دوست ديد