مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 377
نمايش فراداده
دفتر دوم از كتاب مثنوىفهم كردن مريدان كى ذاالنون ديوانه نشد قاصد كرده است
-
دوستان در قصه ى ذاالنون شدند
كين مگر قاصد كند يا حكمتيست
دور دور از عقل چون درياى او
حاش لله از كمال جاه او
او ز شر عامه اندر خانه شد
او ز عار عقل كند تن پرست
كه ببنديدم قوى وز ساز گاو
تا ز زخم لخت يابم من حيات
تا ز زخم لخت گاوى خوش شوم
زنده شد كشته ز زخم دم گاو
كشته بر جست و بگفت اسرار را
گفت روشن كين جماعت كشته اند
چونك كشته گردد اين جسم گران
جان او بيند بهشت و نار را
وا نمايد خونيان ديو را
گاو كشتن هست از شرط طريق
گاو نفس خويش را زوتر بكش
گاو نفس خويش را زوتر بكش
-
سوى زندان و در آن رايى زدند
او درين دين قبله اى و آيتيست
تا جنون باشد سفه فرماى او
كابر بيمارى بپوشد ماه او
او ز ننگ عاقلان ديوانه شد
قاصدا رفتست و ديوانه شدست
بر سر و پشتم بزن وين را مكاو
چون قتيل از گاو موسى اى ثقات
همچو كشته و گاو موسى گش شوم
همچو مس از كيميا شد زر ساو
وا نمود آن زمره ى خون خوار را
كين زمان در خصميم آشفته اند
زنده گردد هستى اسراردان
باز داند جمله ى اسرار را
وا نمايد دام خدعه و ريو را
تا شود از زخم دمش جان مفيق
تا شود روح خفى زنده و بهش
تا شود روح خفى زنده و بهش