مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 501
نمايش فراداده
  دفتر دوم از كتاب مثنوى

آغاز منور شدن عارف بنور غيب بين

  • پس بيفزا حاجت اى محتاج زود اين گدايان بر ره و هر مبتلا كورى و شلى و بيمارى و درد هيچ گويد نان دهيد اى مردمان چشم ننهادست حق در كورموش مي تواند زيست بى چشم و بصر جز بدزدى او برون نايد ز خاك بعد از آن پر يابد و مرغى شود هر زمان در گلشن شكر خدا كاى رهاننده مرا از وصف زشت در يكى پيهى نهى تو روشنى چه تعلق آن معانى را به جسم لفظ چون وكرست و معنى طايرست او روانست و تو گويى واقفست گر نبينى سير آب از چاكها هست خاشاك تو صورتهاى فكر روى آب و جوى فكر اندر روش قشرها بر روى اين آب روان قشرها را مغز اندر باغ جو گر نبينى رفتن آب حيات گر نبينى رفتن آب حيات
  • تا بجوشد در كرم درياى جود حاجت خود مي نمايد خلق را تا ازين حاجت بجنبد رحم مرد كه مرا مالست و انبارست و خوان زانك حاجت نيست چشمش بهر نوش فارغست از چشم او در خاك تر تا كند خالق از آن دزديش پاك چون ملايك جانب گردون رود او بر آرد همچو بلبل صد نوا اى كننده دوزخى را تو بهشت استخوانى را دهى سمع اى غنى چه تعلق فهم اشيا را به اسم جسم جوى و روح آب سايرست او دوانست و تو گويى عاكفست چيست بر وى نو بنو خاشاكها نو بنو در مي رسد اشكال بكر نيست بى خاشاك محبوب و وحش از ثمار باغ غيبى شد دوان زانك آب از باغ مي آيد به جو بنگر اندر جوى و اين سير نبات بنگر اندر جوى و اين سير نبات