مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 616
نمايش فراداده
 دفتر سوم از كتاب مثنوى

مهلت دادن موسى عليه السلام فرعون را تا ساحران را جمع كند از مداين

  • گفت امر آمد برو مهلت ترا او همي شد و اژدها اندر عقب چون سگ صياد جنبان كرده دم سنگ و آهن را بدم در مي كشيد در هوا مي كرد خود بالاى برج كفك مي انداخت چون اشتر ز كام ژغژغ دندان او دل مي شكست چون به قوم خود رسيد آن مجتبى تكيه بر وى كرد و مي گفت اى عجب اى عجب چون مي نبيند اين سپاه چشم باز و گوش باز و اين ذكا من ازيشان خيره ايشان هم ز من پيششان بردم بسى جام رحيق دسته گل بستم و بردم به پيش آن نصيب جان بي خويشان بود خفته ى بيدار بايد پيش ما دشمن اين خواب خوش شد فكر خلق حيرتى بايد كه روبد فكر را هر كه كاملتر بود او در هنر راجعون گفت و رجوع اين سان بود راجعون گفت و رجوع اين سان بود
  • من بجاى خود شدم رستى ز ما چون سگ صياد دانا و محب سنگ را مي كرد ريگ او زير سم خرد مي خاييد آهن را پديد كه هزيمت مي شد از وى روم و گرج قطره اى بر هر كه زد مي شد جذام جان شيران سيه مي شد ز دست شدق او بگرفت باز او شد عصا پيش ما خورشيد و پيش خصم شب عالمى پر آفتاب چاشتگاه خيره ام در چشم بندى خدا از بهارى خار ايشان من سمن سنگ شد آبش به پيش اين فريق هر گلى چون خار گشت و نوش نيش چونك با خويش اند پيدا كى شود تا به بيدارى ببيند خوابها تا نخسپد فكرتش بستست حلق خورده حيرت فكر را و ذكر را او بمعنى پس بصورت پيشتر كه گله وا گردد و خانه رود كه گله وا گردد و خانه رود