مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 617
نمايش فراداده
 دفتر سوم از كتاب مثنوى

مهلت دادن موسى عليه السلام فرعون را تا ساحران را جمع كند از مداين

  • چونك واگرديد گله از ورود پيش افتد آن بز لنگ پسين از گزافه كى شدند اين قوم لنگ پا شكسته مي روند اين قوم حج دل ز دانشها بشستند اين فريق دانشى بايد كه اصلش زان سرست هر پرى بر عرض دريا كى پرد پس چرا علمى بياموزى به مرد پس مجو پيشى ازين سر لنگ باش آخرون السابقون باش اى ظريف گرچه ميوه آخر آيد در وجود چون ملايك گوى لا علم لنا گر درين مكتب ندانى تو هجا گر نباشى نامدار اندر بلاد اندر آن ويران كه آن معروف نيست موضع معروف كى بنهند گنج خاطر آرد بس شكال اينجا وليك هست عشقش آتشى اشكال سوز هم از آن سو جو جواب اى مرتضا گوشه ى بى گوشه ى دل شه رهيست گوشه ى بى گوشه ى دل شه رهيست
  • پس فتد آن بز كه پيش آهنگ بود اضحك الرجعى وجوه العابسين فخر را دادند و بخريدند ننگ از حرج راهيست پنهان تا فرج زانك اين دانش نداند آن طريق زانك هر فرعى به اصلش رهبرست تا لدن علم لدنى مي برد كش ببايد سينه را زان پاك كرد وقت وا گشتن تو پيش آهنگ باش بر شجر سابق بود ميوه ى طريف اولست او زانك او مقصود بود تا بگيرد دست تو علمتنا همچو احمد پرى از نور حجى گم نه اى الله اعلم بالعباد از براى حفظ گنجينه ى زريست زين قبل آمد فرج در زير رنج بسكلد اشكال را استور نيك هر خيالى را بروبد نور روز كين سال آمد از آن سو مر ترا تاب لا شرقى و لا غرب از مهيست تاب لا شرقى و لا غرب از مهيست