دفتر سوم از كتاب مثنوى
مهلت دادن موسى عليه السلام فرعون را تا ساحران را جمع كند از مداين
تو ازين سو و از آن سو چون گدا هم از آن سو جو كه وقت درد تو وقت درد و مرگ آن سو مي نمى وقت محنت گشته اى الله گو اين از آن آمد كه حق را بى گمان وانك در عقل و گمان هستش حجاب عقل جزوى گاه چيره گه نگون عقل بفروش و هنر حيرت بخر ما چه خود را در سخن آغشته ايم من عدم و افسانه گردم در حنين اين حكايت نيست پيش مرد كار آن اساطير اولين كه گفت عاق لامكانى كه درو نور خداست ماضى و مستقبلش نسبت به تست يك تنى او را پدر ما را پسر نسبت زير و زبر شد زان دو كس نيست مثل آن مثالست اين سخن چون لب جو نيست مشكا لب ببند چون لب جو نيست مشكا لب ببند اى كه معنى چه مي جويى صدا مي شوى در ذكر يا ربى دوتو چونك دردت رفت چونى اعجمى چونك محنت رفت گويى راه كو هر كه بشناسد بود دايم بر آن گاه پوشيدست و گه بدريده جيب عقل كلى آمن از ريب المنون رو به خوارى نه بخارا اى پسر كز حكايت ما حكايت گشته ايم تا تقلب يابم اندر ساجدين وصف حالست و حضور يار غار حرف قرآن را بد آثار نفاق ماضى و مستقبل و حال از كجاست هر دو يك چيزند پندارى كه دوست بام زير زيد و بر عمرو آن زبر سقف سوى خويش يك چيزست بس قاصر از معنى نو حرف كهن بى لب و ساحل بدست اين بحر قند بى لب و ساحل بدست اين بحر قند