مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 639
نمايش فراداده
دفتر سوم از كتاب مثنوىحكايت آن شخص كى در عهد داود شب و روز دعا مي كرد كى مرا روزى حلال ده بى رنج
-
هيچ كس را خود ز آدم تا كنون
كه بهر وعظى بميراند دويست
شير و آهو جمع گردد آن زمان
كوه و مرغان هم رسايل با دمش
اين و صد چندين مرورا معجزات
با همه تمكين خدا روزى او
بى زره بافى و رنجى روزيش
اين چنين مخذول واپس مانده اى
اين چنين مدبر همى خواهد كه زود
اين چنين گيجى بيامد در ميان
اين همي گفتش بتسخر رو بگير
و آن همى خنديد ما را هم بده
او ازين تشنيع مردم وين فسوس
تا كه شد در شهر معروف و شهير
شد مثل در خام طبعى آن گدا
شد مثل در خام طبعى آن گدا
-
كى بدست آواز صد چون ارغنون
آدمى را صوت خوبش كرد نيست
سوى تذكيرش مغفل اين از آن
هردو اندر وقت دعوت محرمش
نور رويش بى جهان و در جهات
كرده باشد بسته اندر جست و جو
مي نيايد با همه پيروزيش
خانه كنده دون و گردون رانده اى
بى تجارت پر كند دامن ز سود
كه بر آيم بر فلك بى نردبان
كه رسيدت روزى و آمد بشير
زانچ يابى هديه اى سالار ده
كم نمي كرد از دعا و چاپلوس
كو ز انبان تهى جويد پنير
او ازين خواهش نمي آمد جدا
او ازين خواهش نمي آمد جدا