مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 678
نمايش فراداده
 دفتر سوم از كتاب مثنوى

بازگشتن به قصه ى دقوقي

  • مر على را در مثالى شير خواند از مثال و مثل و فرق آن بران آنك در فتوى امام خلق بود آنك اندر سير مه را مات كرد با چنين تقوى و اوراد و قيام در سفر معظم مرادش آن بدى اين همي گفتى چو مي رفتى براه يا رب آنها راكه بشناسد دلم و آنك نشناسم تو اى يزدان جان حضرتش گفتى كه اى صدر مهين مهر من دارى چه مي جويى دگر او بگفتى يا رب اى داناى راز درميان بحر اگر بنشسته ام همچو داودم نود نعجه مراست حرص اندر عشق تو فخرست و جاه شهوت و حرص نران بيشى بود حرص مردان از ره پيشى بود آن يكى حرص از كمال مردى است آه سرى هست اينجا بس نهان همچو مستسقى كز آبش سير نيست همچو مستسقى كز آبش سير نيست
  • شير مثل او نباشد گرچه راند جانب قصه ى دقوقى اى جوان گوى تقوى از فرشته مي ربود هم ز دين دارى او دين رشك خورد طالب خاصان حق بودى مدام كه دمى بر بنده ى خاصى زدى كن قرين خاصگانم اى اله بنده و بسته ميان ومجملم بر من محجوبشان كن مهربان اين چه عشقست و چه استسقاست اين چون خدا با تست چون جويى بشر تو گشودى در دلم راه نياز طمع در آب سبو هم بسته ام طمع در نعجه ى حريفم هم بخاست حرص اندر غير تو ننگ و تباه و آن حيزان ننگ و بدكيشى بود در مخنث حرص سوى پس رود و آن دگر حرص افتضاح و سردى است كه سوى خضرى شود موسى روان بر هر آنچ يافتى بالله مه ايست بر هر آنچ يافتى بالله مه ايست