دفتر سوم از كتاب مثنوى
قصه ى دقوقى رحمة الله عليه و كراماتش
آن دقوقى داشت خوش ديباجه اى در زمين مي شد چو مه بر آسمان در مقامى مسكنى كم ساختى گفت در يك خانه گر باشم دو روز غرة المسكن احاذره انا لا اعود خلق قلبى بالمكان روز اندر سير بد شب در نماز منقطع از خلق نه از بد خوى مشفقى خلق و نافع همچو آب نيك و بد را مهربان و مستقر گفت پيغامبر شما را اى مهان زان سبب كه جمله اجزاى منيد جزو از كل قطع شد بى كار شد تا نپيوندد بكل بار دگر ور بجنبد نيست آن را خود سند جزو ازين كل گر برد يكسو رود قطع و وصل او نيايد در مقال قطع و وصل او نيايد در مقال عاشق و صاحب كرامت خواجه اى شب روان راگشته زو روشن روان كم دو روز اندر دهى انداختى عشق آن مسكن كند در من فروز انقلى يا نفس سيرى للغنا كى يكون خالصا فى الامتحان چشم اندر شاه باز او همچو باز منفرد از مرد و زن نه از دوى خوش شفعيى و دعااش مستجاب بهتر از مادر شهي تر از پدر چون پدر هستم شفيق و مهربان جزو را از كل چرا بر مي كنيد عضو از تن قطع شد مردار شد مرده باشد نبودش از جان خبر عضو نو ببريده هم جنبش كند اين نه آن كلست كو ناقص شود چيز ناقص گفته شد بهر مثال چيز ناقص گفته شد بهر مثال