مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 713
نمايش فراداده
 دفتر سوم از كتاب مثنوى

تضرع آن شخص از داورى داود عليه السلام

  • سجده كرد و گفت كاى داناى سوز در دلش نه آنچ تو اندر دلم اين بگفت و گريه در شد هاى هاى گفت هين امروز اى خواهان گاو تا روم من سوى خلوت در نماز خوى دارم در نماز اين التفات روزن جانم گشادست از صفا نامه و باران و نور از روزنم دوزخست آن خانه كان بى روزنست تيشه ى هر بيشه اى كم زن بيا يا نمي دانى كه نور آفتاب نور اين دانى كه حيوان ديد هم من چو خورشيدم درون نور غرق رفتنم سوى نماز و آن خلا كژ نهم تا راست گردد اين جهان نيست دستورى و گر نه ريختى همچنين داود مي گفت اين نسق پس گريبانش كشيد از پس يكى با خود آمد گفت را كوتاه كرد با خود آمد گفت را كوتاه كرد
  • در دل داود انداز آن فروز اندر افكندى براز اى مفضلم تا دل داود بيرون شد ز جاى مهلتم ده وين دعاوى را مكاو پرسم اين احوال از داناى راز معنى قرة عينى فى الصلوة مي رسد بى واسطه نامه ى خدا مي فتد در خانه ام از معدنم اصل دين اى بنده روزن كردنست تيشه زن در كندن روزن هلا ژس خورشيد برونست از حجاب پس چه كرمنا بود بر آدمم مي ندانم كرد خويش از نور فرق بهر تعليمست ره مر خلق را حرب خدعه اين بود اى پهلوان گرد از درياى راز انگيختى خواست گشتن عقل خلقان محترق كه ندارم در يكيي اش شكى لب ببست و عزم خلوتگاه كرد لب ببست و عزم خلوتگاه كرد