مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 801
نمايش فراداده
 دفتر سوم از كتاب مثنوى

بيان آنك هرچه غفلت و غم و كاهلى و تاريكيست همه از تنست كى ارضى است و سفلي

  • غفلت از تن بود چون تن روح شد چون زمين برخاست از جو فلك هر كجا سايه ست و شب يا سايگه دود پيوسته هم از هيزم بود وهم افتد در خطا و در غلط هر گرانى و كسل خود از تنست روى سرخ از غلبه خونها بود رو سپيد از قوت بلغم بود در حقيقت خالق آثار اوست مغز كو از پوستها آواره نيست چون دوم بار آدمي زاده بزاد علت اولى نباشد دين او مي پرد چون آفتاب اندر افق بلك بيرون از افق وز چرخها بل عقول ماست سايه هاى او مجتهد هر گه كه باشد نص شناس چون نيابد نص اندر صورتى چون نيابد نص اندر صورتى
  • بيند او اسرار را بى هيچ بد نه شب و نه سايه باشد نه دلك از زمين باشد نه از افلاك و مه نه ز آتشهاى مستنجم بود عقل باشد در اصابتها فقط جان ز خفت جمله در پريدنست روى زرد از جنبش صفرا بود باشد از سودا كه رو ادهم بود ليك جز علت نبيند اهل پوست از طبيب و علت او را چاره نيست پاى خود بر فرق علتها نهاد علت جزوى ندارد كين او با عروس صدق و صورت چون تتق بى مكان باشد چو ارواح و نهى مي فتد چون سايه ها در پاى او اندر آن صورت نينديشد قياس از قياس آنجا نمايد عبرتى از قياس آنجا نمايد عبرتى