دفتر سوم از كتاب مثنوى
تشبيه نص با قياس
نص وحى روح قدسى دان يقين عقل از جان گشت با ادراك و فر ليك جان در عقل تاثيرى كند نوح وار ار صدقى زد در تو روح عقل اثر را روح پندارد وليك زان به قرصى سالكى خرسند شد زانك اين نورى كه اندر سافل است وانك اندر قرص دارد باش و جا نه سحابش ره زند خود نه غروب اين چنين كس اصلش از افلاك بود زانك خاكى را نباشد تاب آن گر زند بر خاك دايم تاب خور دايم اندر آب كار ماهى است ليك در كه مارهاى پر فن اند مكرشان گر خلق را شيدا كند واندرين يم ماهيان پر فن اند ماهيان قعر درياى جلال بس محال از تاب ايشان حال شد تا قيامت گر بگويم زين كلام تا قيامت گر بگويم زين كلام وان قياس عقل جزوى تحت اين روح او را كى شود زير نظر زان اثر آن عقل تدبيرى كند كو يم و كشتى و كو طوفان نوح نور خور از قرص خور دورست نيك تا ز نورش سوى قرص افكند شد نيست دايم روز و شب او آفل است غرقه ى آن نور باشد دايما وا رهيد او از فراق سينه كوب يا مبدل گشت گر از خاك بود كه زند بر وى شعاعش جاودان آنچنان سوزد كه نايد زو ثمر مار را با او كجا همراهى است اندرين يم ماهييها مي كنند هم ز دريا تاسه شان رسوا كند مار را از سحر ماهى مي كنند بحرشان آموخته سحر حلال نحس آنجا رفت و نيكوفال شد صد قيامت بگذرد وين ناتمام صد قيامت بگذرد وين ناتمام