مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 875
نمايش فراداده
 دفتر سوم از كتاب مثنوى

جذب معشوق عاشق را من حيث لا يعمله العاشق و لا يرجوه و لا يخطر بباله و لا يظهر من ذلك الجذب اثر فى العاشق الا الخوف الممزوج بالياس مع دوام الطلب

  • آمديم اينجا كه در صدر جهان ناشكيباكى بدى او از فراق ميل معشوقان نهانست و ستير يك حكايت هست اينجا ز اعتبار ترك آن كرديم كو در جست و جوست تا رهد از مرگ تا يابد نجات هر كه ديد او نباشد دفع مرگ كار آن كارست اى مشتاق مست شد نشان صدق ايمان اى جوان گر نشد ايمان تو اى جان چنين هر كه اندر كار تو شد مرگ دوست چون كراهت رفت آن خود مرگ نيست چون كراهت رفت مردن نفع شد دوست حقست و كسى كش گفت او گوش دار اكنون كه عاشق مي رسد چون بديد او چهره ى صدر جهان همچو چوب خشك افتاد آن تنش هرچه كردند از بخور و از گلاب شاه چون ديد آن مزعفر روى او گفت عاشق دوست مي جويد بتفت گفت عاشق دوست مي جويد بتفت
  • گر نبودى جذب آن عاشق نهان كى دوان باز آمدى سوى وثاق ميل عاشق با دو صد طبل و نفير ليك عاجز شد بخارى ز انتظار تاكه پيش از مرگ بيند روى دوست زانك ديد دوستست آب حيات دوست نبود كه نه ميوه ستش نه برگ كاندر آن كار ار رسد مرگت خوشست آنك آيد خوش ترا مرگ اندر آن نيست كامل رو بجو اكمال دين بر دل تو بى كراهت دوست اوست صورت مرگست و نقلان كردنيست پس درست آيد كه مردن دفع شد كه توى آن من و من آن تو بسته عشق او را به حبل من مسد گوييا پريدش از تن مرغ جان سرد شد از فرق جان تا ناخنش نه بجنبيد و نه آمد در خطاب پس فرود آمد ز مركب سوى او چونك معشوق آمد آن عاشق برفت چونك معشوق آمد آن عاشق برفت