دفتر سوم از كتاب مثنوى
بيان آنك طاغى در عين قاهرى مقهورست و در عين منصورى ماسور
هر مقلد را درين ره نيك و بد جمله در زنجير بيم و ابتلا مي كشند اين راه را بيگاروار جهد كن تا نور تو رخشان شود كودكان را مي برى مكتب به زور چون شود واقف به مكتب مي دود مي رود كودك به مكتب پيچ پيچ چون كند در كيسه دانگى دست مزد جهد كن تا مزد طاعت در رسد ائتيا كرها مقلد گشته را اين محب حق ز بهر علتى اين محب دايه ليك از بهر شير طفل را از حسن او آگاه نه و آن دگر خود عاشق دايه بود پس محب حق باوميد و بترس و آن محب حق ز بهر حق كجاست گر چنين و گر چنان چون طالبست گر محب حق بود لغيره يا محب حق بود لعينه هر دو را اين جست و جوها زان سريست هر دو را اين جست و جوها زان سريست همچنان بسته به حضرت مي كشد مي روند اين ره بغير اوليا جز كسانى واقف از اسرار كار تا سلوك و خدمتت آسان شود زانك هستند از فوايد چشم كور جانش از رفتن شكفته مي شود چون نديد از مزد كار خويش هيچ آنگهان بي خواب گردد شب چو دزد بر مطيعان آنگهت آيد حسد ائتيا طوعا صفا بسرشته را و آن دگر را بى غرض خود خلتى و آن دگر دل داده بهر اين ستير غير شير او را ازو دلخواه نه بى غرض در عشق يك رايه بود دفتر تقليد مي خواند بدرس كه ز اغراض و ز علتها جداست جذب حق او را سوى حق جاذبست كى ينال دائما من خيره لاسواه خائفا من بينه اين گرفتارى دل زان دلبريست اين گرفتارى دل زان دلبريست