مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 899
نمايش فراداده
دفتر چهارم از كتاب مثنوىقصه ى آن صوفى كى زن خود را بيگانه اى بگرفت
-
ليك نادانسته آرم اين نفس
از شما پنهان كشد كينه محق
مرد دق باشد چو يخ هر لحظه كم
هم چو كفتارى كه مي گيرندش و او
هيچ پنهان خانه آن زن را نبود
نه تنورى كه در آن پنهان شود
هم چو عرصه ى پهن روز رستخيز
گفت يزدان وصف اين جاى حرج
گفت يزدان وصف اين جاى حرج
-
تا كه هر گوشى ننوشد اين جرس
اندك اندك هم چو بيمارى دق
ليك پندارد بهر دم بهترم
غره ى آن گفت كين كفتار كو
سمج و دهليز و ره بالا نبود
نه جوالى كه حجاب آن شود
نه گو و نه پشته نه جاى گريز
بهر محشر لا ترى فيها عوج
بهر محشر لا ترى فيها عوج