مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 901
نمايش فراداده
دفتر چهارم از كتاب مثنوىگفتن زن كى او در بند جهاز نيست مراد او ستر و صلاحست و جواب گفتن صوفى اين را سرپوشيده
-
گفت گفتم من چنين عذرى و او
ما ز مال و زر ملول و تخمه ايم
قصد ما سترست و پاكى و صلاح
باز صوفى عذر درويشى بگفت
گفت زن من هم مكرر كرده ام
اعتقاد اوست راسختر ز كوه
او همي گويد مرادم عفتست
گفت صوفى خود جهاز و مال ما
خانه ى تنگى مقام يك تنى
باز ستر و پاكى و زهد و صلاح
به ز ما مي داند او احوال ستر
ظاهرا او بي جهاز و خادمست
شرح مستورى ز بابا شرط نيست
اين حكايت را بدان گفتم كه تا
مر ترا اى هم به دعوى مستزاد
چون زن صوفى تو خاين بوده اى
كه ز هر ناشسته رويى كپ زنى
كه ز هر ناشسته رويى كپ زنى
-
گفت نه من نيستم اسباب جو
ما به حرص و جمع نه چون عامه ايم
در دو عالم خود بدان باشد فلاح
و آن مكرر كرد تا نبود نهفت
بي جهازى را مقرر كرده ام
كه ز صد فقرش نمي آيد شكوه
از شما مقصود صدق و همتست
ديد و مي بيند هويدا و خفا
كه درو پنهان نماند سوزنى
او ز ما به داند اندر انتصاح
وز پس و پيش و سر و دنبال ستر
وز صلاح و ستر او خود عالمست
چون برو پيدا چو روز روشنيست
لاف كم بافى چو رسوا شد خطا
اين بدستت اجتهاد و اعتقاد
دام مكر اندر دغا بگشوده اى
شرم دارى وز خداى خويش نى
شرم دارى وز خداى خويش نى