مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 918
نمايش فراداده
 دفتر چهارم از كتاب مثنوى

بقيه ى قصه ى بناى مسجد اقصي

  • چون سليمان كرد آغاز بنا در بنااش ديده مي شد كر و فر در بنا هر سنگ كز كه مي سكست هم چو از آب و گل آدم كده سنگ بي حمال آينده شده حق همي گويد كه ديوار بهشت چون در و ديوار تن با آگهيست هم درخت و ميوه هم آب زلال زانك جنت را نه ز آلت بسته اند اين بنا ز آب و گل مرده بدست اين به اصل خويش ماند پرخلل هم سرير و قصر و هم تاج و ثياب فرش بي فراش پيچيده شود خانه ى دل بين ز غم ژوليده شد تخت او سيار بي حمال شد هست در دل زندگى دارالخلود چون سليمان در شدى هر بامداد پند دادى گه بگفت و لحن و ساز پند فعلى خلق را جذاب تر اندر آن وهم اميرى كم بود اندر آن وهم اميرى كم بود
  • پاك چون كعبه همايون چون منى نى فسرده چون بناهاى دگر فاش سيروا بي همى گفت از نخست نور ز آهك پاره ها تابان شده وان در و ديوارها زنده شده نيست چون ديوارها بي جان و زشت زنده باشد خانه چون شاهنشهيست با بهشتى در حديث و در مقال بلك از اعمال و نيت بسته اند وان بنا از طاعت زنده شدست وان به اصل خود كه علمست و عمل با بهشتى در سال و در جواب خانه بي مكناس روبيده شود بي كناس از توبه اى روبيده شد حلقه و در مطرب و قوال شد در زبانم چون نمي آيد چه سود مسجد اندر بهر ارشاد عباد گه به فعل اعنى ركوعى يا نماز كه رسد در جان هر باگوش و كر در حشم تاثير آن محكم بود در حشم تاثير آن محكم بود