مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 950
نمايش فراداده
 دفتر چهارم از كتاب مثنوى

حكايت آن پير عرب كى دلالت كرد حليمه را به استعانت به بتان

  • پيرمردى پيشش آمد با عصا كه چنين آتش ز دل افروختى گفت احمد را رضيعم معتمد چون رسيدم در حطيم آوازها من چو آن الحان شنيدم از هوا تا ببينم اين ندا آواز كيست نه از كسى ديدم بگرد خود نشان چونك واگشتم ز حيرتهاى دل گفتش اى فرزند تو انده مدار كه بگويد گر بخواهد حال طفل پس حليمه گفت اى جانم فدا هين مرا بنماى آن شاه نظر برد او را پيش عزى كين صنم ما هزاران گم شده زو يافتيم پير كرد او را سجود و گفت زود گفت اى عزى تو بس اكرامها بر عرب حقست از اكرام تو اين حليمه ى سعدى از اوميد تو كه ازو فرزند طفلى گم شدست چون محمد گفت آن جمله بتان چون محمد گفت آن جمله بتان
  • كاى حليمه چه فتاد آخر ترا اين جگرها را ز ماتم سوختى پس بياوردم كه بسپارم به جد مي رسيد و مي شنيدم از هوا طفل را بنهادم آنجا زان صدا كه ندايى بس لطيف و بس شهيست نه ندا مى منقطع شد يك زمان طفل را آنجا نديدم واى دل كه نمايم مر ترا يك شهريار او بداند منزل و ترحال طفل مر ترا اى شيخ خوب خوش ندا كش بود از حال طفل من خبر هست در اخبار غيبى مغتنم چون به خدمت سوى او بشتافتيم اى خداوند عرب اى بحر جود كرده اى تا رسته ايم از دامها فرض گشته تا عرب شد رام تو آمد اندر ظل شاخ بيد تو نام آن كودك محمد آمدست سرنگون گشت و ساجد آن زمان سرنگون گشت و ساجد آن زمان