مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 963
نمايش فراداده
دفتر چهارم از كتاب مثنوىبقيه ى عمارت كردن سليمان عليه السلام مسجد اقصى را به تعليم و وحى خدا جهت حكمتهايى كى او داند و معاونت ملايكه و ديو و پرى و آدمى آشكارا
-
كودكان را حرص مي آرد غرار
چون ز كودك رفت آن حرص بدش
كه چه مي كردم چه مي ديدم درين
آن بناى انبيا بى حرص بود
اى بسا مسجد بر آورده كرام
كعبه را كه هر دمى عزى فزود
فضل آن مسجد خاك و سنگ نيست
نه كتبشان مثل كتب ديگران
نه ادبشان نه غضبشان نه نكال
هر يكيشان را يكى فرى دگر
دل همى لرزد ز ذكر حالشان
مرغشان را بيضه ها زرين بدست
هر چه گويم من به جان نيكوى قوم
مسجد اقصى بسازيد اى كرام
ور ازين ديوان و پريان سر كشند
ديو يك دم كژ رود از مكر و زرق
چون سليمان شو كه تا ديوان تو
چون سليمان باش بي وسواس و ريو
خاتم تو اين دلست و هوش دار
پس سليمانى كند بر تو مدام
پس سليمانى كند بر تو مدام
-
تا شوند از ذوق دل دامن سوار
بر دگر اطفال خنده آيدش
خل ز ژس حرص بنمود انگبين
زان چنان پيوسته رونقها فزود
ليك نبود مسجد اقصاش نام
آن ز اخلاصات ابراهيم بود
ليك در بناش حرص و جنگ نيست
نى مساجدشان نى كسب وخان و مان
نه نعاس و نه قياس و نه مقال
مرغ جانشان طاير از پرى دگر
قبله ى افعال ما افعالشان
نيم شب جانشان سحرگه بين شدست
نقص گفتم گشته ناقص گوى قوم
كه سليمان باز آمد والسلام
جمله را املاك در چنبر كشند
تازيانه آيدش بر سر چو برق
سنگ برند از پى ايوان تو
تا ترا فرمان برد جنى و ديو
تا نگردد ديو را خاتم شكار
ديو با خاتم حذر كن والسلام
ديو با خاتم حذر كن والسلام