فلسفه اخلاق

مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 108/ 22
نمايش فراداده

آشكار كرد . خدا را سپاس مي گويم كه عقده و كينه مرا نسبت به برادرت شفا داد . از اين جور زخم زبانها . زينب به سخن در آمد . فرمود : خدا را سپاس مي گويم كه عزت شهادت را نصيب ما كرد . خدا را سپاس مي گويم كه نبوت را در خاندان ما قرار داد انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا ثكلتك امك يا ابن مرجانة ( 1 ) رسوايي مال فاسق و فاجرهاست . شهادت افتخار است نه رسوايي . دروغ را فاسق و فاجرها مي گويند نه اهل حقيقت . دروغ از ساحت ما به دور است . خدا مرگ بدهد تو را پسر مرجانه ! زير اين كلمه " پسر مرجانه " يك كتاب حرف بود ، چون " مرجانه " زن بدنا مي بود . با گفتن اينكه تو پسر مرجانه هستي يك كتاب مطلب به ياد ابن زياد و همه حضار مجلس آورد . ابن زياد گفت : شما هم هنوز زبان داريد ؟ ! هنوز داريد حرف مي زنيد ؟ ! هنوز سرجاي خودتان ننشسته ايد ؟ ! كار به جايي مي رسد كه مي گويد جلاد بيا گردن اين زن را بزن . با زين العابدين صحبت مي كند . او نيز عينا همينجور جواب مي دهد .

ابن زياد مي گويد جلاد بيا گردن اين جوان را بزن . ناگهان زينب از جا حركت مي كند و زين العابدين را در بغل مي گيرد ، مي گويد به خدا قسم گردن اين ، زده نخواهد شد مگر اينكه اول گردن زينب زده بشود . ابن زياد نگاهي كرد و گفت : عجبا للرحم ، سبحان الله ( 1 ) من مي بينم الان كه اگر بخواهم گردن اين جوان را بزنم اول بايد گردن اين زن را بزنم و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله . . .

1. بحار الانوار ، ج 45 ، باب 39 ، ص . 117