صفحه : 74 --> [ مقصود ] خصوص انسانهايي است كه روي اين زمين اند ، بلكه در كهكشانها هم هر موجودي كه استعداد ابديت و بقاي ابدي دارد . ما از آن نظامات خبر نداريم ، آن نظامات هم بالاخره براي اين است كه در طبيعت سير تكاملي پيش بيايد و بالاخره طبيعت ، موجودات ابدي و ابديت را تحويل دهد
. پس وجود خورشيد عبث نيست ، ماه هم عبث نيست ، زمين هم عبث نيست ، براي اينكه همه اينها گهواره اي هستند براي اين موجودي كه بايد به ابديت بپيوندد . اين يك بياني است و بعيد هم نيست اين بيان درست باشد كه قرآن كه گفته است اگر قيامت و ابديتي نباشد پس خلقت لعب و عبث و باطل است ، از راه مسأله غايت و غائيت است .
اينجا يك بيان ديگري هست نزديك به اين بيان و شايد از نظري جامعتر و رساتر از اين بيان ، و آن اين است : لزومي ندارد ما اول مسأله ابديت و بقاء و نيستي را مطرح كنيم ، بلكه قدري به وضع موجود و مشهود اتكاء مي كنيم . اگر شما فرض كنيد يك صاحب شعوري ، يك انسان عاقلي كاري را با يك مقدماتي شروع كند كه اين مقدمات با يك هدف بالخصوصي تناسب دارد
ولي قبل از آنكه اين مقدمات به آن نتيجه برسد آن را از بين ببرد ، اين را مي گوييم كار عبث ، كار باطل ، كاري شبيه لعب . دو مثال عرض مي كنم : اگر كسي بيايد در يك زميني كه قصد دارد مثلا دو ماه ديگر در آنجا ساختمان بسازد يا خودش مي داند كه بعد شرايطي پيش مي آيد كه دو ماه ديگر در اين زمين تصرفاتي خواهد شد ،در اين فصل كه فصل پاييز است تراكتور بياورد و شخم بزند و بذري را در اينجا بپاشد ( بذري كه به طور عادي و طبيعي شش ماه ديگر محصول مي دهد و به آن نتيجه نهايي اش مي رسد ) ، زمين را آباد كند ، بعد دو سه ماه ديگر كه هنوز بذر از زمين بيرون نيامده يا چهار پنج ماه ديگر كه تازه اين بذر بيرون آمده و هنوز به آن هدف و نتيجه خودش كه استعداد آن را دارد ( كه روييدن و رشد كردن و گندم دادن است ) نرسيده ، آن را خراب كند ، يعني بيايد در زمين بولدوزر بيندازد و بگويد مي خواهم در آن ساختمان بسازم ، مي گوييم آن كار اولت لغو بود ، تو اگر مي خواستي سه چهار ماه ديگر اين زمين را دگرگون كني و از بين ببري ، مي توانستي يك كاري بكني كه نتيجه اش را در مدت سه چهار ماه بتواني بگيري . مثال بهتر مثال جنين است . ما مي دانيم جنين در مدتي كه در رحم است اعضاء و جوارح ( چشم ، گوش ، جهاز تنفس ، دست و پا ، . . . ) برايش خلق مي شود . جنين در رحم يك زندگي گياهي دارد ، مثل يك گياه زندگي مي كند ولي در رحم تجهيزاتي به او داده شده است كه در عالم رحم به كار نمي آيد و ظهور و بروزي ندارد ، مثلا اين چشم براي زندگي گياهي رحم نيست . اگر بنا باشد كه هميشه دوره زندگي جنينها اين باشد
كه وارد رحم مي شوند و آن آخر نه ماه بايد زندگي شان پايان بپذيرد ، اين خلقت تناسب با اين زندگي ندارد ، يعني حق دارد يك كسي بگويد اين چشم براي چه آفريده شده ، اين گوش براي چه آفريده شد ، اين دست براي چه آفريده شد ، اين ريه براي چه آفريده شد ؟ او كه يك بار هم با اين ريه تنفس نكرد ، پس لغو است . دست و پا و چشم و گوش و ريه و . . .
اين تجهيزات براي يك موجودي كه تمام دوره طبيعي عمرش [ نه ماه داخل رحم است ] ( 1 ) و بعد از نه ماه يكمرتبه بايد خشك شود و بميرد ، عبث و لغو و باطل است . آيا اين آيات قرآن ، مثلا " ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون " نمي خواهد به ما اين مطلب را بفهماند
كه همين طوري كه درباره يك جنين در رحم اگر انسان زندگي گياهي او را ببيند و ديد خودش را بر آن حصر كند و بگويد نه ماه زندگي كرد بعد برود دنبال كارش و از بين برود ، و بر روي تجهيزاتي كه براي زندگي بعد دارد حساب نكند خلقت عبث است ، اي انسان تو اگر روي خودت حساب نكني ، اگر خيال كني با همين زندگي دنيايي ، با همين بدن و چشم و . . . كه در مدت 70 60 سال پايان مي يابد پايان مي يابي ، خلقت خودت را عبث فرض كرده اي ، يعني در تو تجهيزاتي هست كه متناسب با اين زندگي دنيا نيست ( نمي گويد ضد آن است ) ، متناسب با يك زندگي بعد از اين است
و آن همان تجهيزات ابديت در انسان است ؟ انسان در ماوراي اين بدن مادي خودش يك حقيقت بسيطي دارد كه آن حقيقت بسيط چون مركب نيست ، ديگر تجزيه نمي پذيرد . اصلا نيستي جز تجزيه نيست . ما نيستي واقعي در عالم نداريم ، همه نيستيهاي عالم تجزيه شدن هاي مركبات و تغيير حالت دادن هاست . مركبات كه از بين مي روند ، در واقع تغيير حالت مي دهند ، يعني آن
. 1 حالا اگر يك وقت به طور اخترامي ( غير طبيعي ) بچه اي سقط مي شود ، قانون كلي نيست .