پيامبر صلي الله عليه و آله )» باور دارد و بر آن، تأكيد مىورزد؛ امّا چون در فضايى سخن مىگويد كه حقايق، دگرسان شده و كسى اين حقيقت را نمىپذيرد، او با اهل سقيفه به جدال احسن مىپردازد و مىگويد: اگر «صحابى بودن» مىتواند شرط خلافت باشد، چرا افزون بر آن، «قرابت با پيامبر صلي الله عليه و آله » شرط نباشد؟ به اين معنا كه «وقتى صحابى بودن» با «قرابت با پيامبر صلي الله عليه و آله » همراه شد، دارنده آن، اولى خواهد بود. 1 اين استدلال را مىتوان از جهاتى نااستوار دانست و متونى را ارائه داد كه نشانگر آن است كه استدلال امام عليه السلام به خويشاوندى با پيامبر صلي الله عليه و آله و نه همراهى و مصاحبت، براى دستيابى به خلافت بوده است:
1 . در سقيفه، هنگامى كه انصار براى دستيابى به خلافت، بر صحابى بودن خود استناد كردند، مهاجران و در رأس آنها ابو بكر و عمر، صحابى بودن را كافى ندانستند و قرابت با پيامبر صلي الله عليه و آله را هم شرط دانستند. عمر گفت:
به خدا سوگند، عرب، راضى نمىشود كه شما را امير گردانَد، در حالى كه پيامبرش از غير شماست؛ ولى از آن ابا ندارد كه امرش را به كسى بسپارد كه نبوّت، در ميان آنان و ولايت امر، از آنِ آنهاست و اين براى ما، بر هر كس از عرب كه مخالفت ورزد، حجّت آشكار و برهان روشنىاست. چهكسى با سيطره و امارت محمّد كشمكشمىكند ـ در حالىكه ما، دوستان و عشيره اوييم، جز سرگشتگان در باطل، يا متمايلان به گناه و يا فروافتادگان در هلاكت؟!
در اين جلسه، ابو بكر نيز با تكيه بر قرابت با پيامبر صلي الله عليه و آله درباره شايستگى خود براى خلافت گفت:
مهاجران، نخستين كسانى بودند كه خدا را در زمين پرستيدند و به خدا و پيامبرش ايمان آوردند. آنان دوستان و خويشان پيامبر صلي الله عليه و آله بودند و پس از او،
مصادر نهج البلاغة و أسانيده: 4 / 152، تصنيف نهج البلاغة: 413 .