دانش نامه امیر المؤمنین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ

مؤلفان: محمد محمدی ری شهری، محمدکاظم طباطبایی، محمود طباطبائی نژاد؛ مترجمان: عبدالهادی مسعودی، مهدی مهریزی، ابوالقاسم حسینی، جواد محدثی، محمدعلی سلطانی

جلد 3 -صفحه : 325/ 7
نمايش فراداده

928 .دلائل النبوّة ـ به نقل از عُروه، در ياد كردِ وفات پيامبر خدا ـ: عمر بن خطّاب برخاست و با مردم، سخن گفت. او هر كس را كه مى‏گفت: «پيامبر، در گذشته است»، به قتل و قطع [دست و پا [تهديد مى‏نمود و مى‏گفت: پيامبر خدا در بيهوشى است و اگر برخيزد، مى‏بُرد و مى‏كُشد.

عمرو بن قيس بن زائدة بن اصم بن اُمّ مكتوم، در انتهاى مسجد ايستاده بود و [اين آيه را] مى‏خواند: «و محمّد، جز پيامبرى نيست كه پيش از او هم پيامبرانى بوده‏اند... و زودا كه خداوند، سپاسگزاران را پاداش دهد!».

مردم، مسجد را پر كرده بودند و مى‏گريستند و آشفته بودند و گوش نمى‏كردند. پس، عبّاس بن عبد المطّلب به سوى مردم آمد و گفت: اى مردم! آيا نزد كسى از شما عهد و سفارش خاصّى از پيامبر خدا درباره وفاتش موجود است تا براى ما باز گويد؟ گفتند: نه.

[عبّاس] گفت: اى عمر! آيا تو آگاهى خاصّى دارى؟ گفت: نه.

[عبّاس] گفت: اى مردم! گواه باشيد كه هيچ كس گواهى نمى‏دهد كه سفارش خاصّى از پيامبر صلي الله عليه و آله درباره وفاتش، نزد او باشد. به خدايى كه جز او خدايى نيست، پيامبر خدا مرگ را چشيد.

ابو بكر، سوار بر مركبش از سُنح آمد تا بر در مسجد پياده شد. سپس با غم و اندوه، جلو آمد و بر در منزل دخترش عايشه [ايستاد و] اجازه خواست. عايشه به او اجازه داد. او داخل شد، در حالى كه پيامبر خدا بر بسترْ وفات يافته بود و زنان، پيرامونش بودند. پس، چهره‏هايشان را پوشاندند و خود را از ابو بكر پنهان ساختند، مگر عايشه.

ابو بكر، چهره پيامبر خدا را گشود و بر روى او خم شد و در حالى كه او را مى‏بوسيد و مى‏گريست، مى‏گفت: آنچه ابن خطّاب مى‏گويد، درست نيست. سوگند