از هر راه ممكن». سياستمداران جهان نيز در گذشته و حال، از واژه «سياست»، گويا چيزى جز اين نمىفهميدهاند. به واقع، سياست در مكتب اموى، همان معناى رايج آن در عرف سياسى حكومتهايى است كه بر مبانى ارزشى استوار نيستند، و معيار حقّ و باطل، جهتدهنده آنها در رفتار و تعاملْ نخواهد بود. شپنكلر، در وصفى از چهره سياستمدار، مىگويد: «سياستمدار فطرى، كارى به حق بودن يا بطلان اُمور ندارد».
برتراند راسل نيز انگيزههاى سياسى و سرچشمه رفتارهاى انسانى در سياست را چنين چيزى تلقّى كرده، مىنويسد:
انگيزه سياسى در اكثر مردمان، عبارت از نفعپرستى، خودبينى، رقابت و عشق به قدرت مىباشد. به عنوان مثال، در سياست، سرچشمههاى اعمال انسانى، همگى از عوامل فوقالذكر مىباشد. رهبر سياسىاى كه بتواند مردم را متقاعد نمايد كه او مىتواند اين خواستهها را ارضا نمايد، قادر است توده مردم را چنان به زير سلطه خود در آورد كه معتقد شوند دو به علاوه دو، پنج خواهد شد، با اين كه اختيارات او از جانب خداوند، تفويض شده است!
رهبر سياسىاى كه اين انگيزههاى اساسى را ناديده انگارد، معمولاً از حمايت توده، محروم خواهد بود. روانشناسى نيروهاى محرّك تودهها،از اساسىترين قسمت تعليم و تربيت رهبران سياسى موفّق مىباشد. اكثر رهبران سياسى با معتقد نمودن گروه كثيرى از مردم به اين كه ايشان خواستههاى بشردوستانه دارند، مناصب خود را به دست مىآورند. به خوبى فهميده شده كه چنين اعتقادى در اثر وجود هيجان، خيلى زودتر قبول مىشود. غل و زنجير كردن افراد، نطق و خطابههاى عمومى، مجازاتهاى بىقانون و جنگ، مراحلى در تشكيل و توسعه هيجاناند. فكر مىكنم براى طرفداران فكر غيرمنطقى، با در هيجان نگهداشتن افراد، شانس بهترى جهت گول زدن و منفعت بردن از ايشان، وجود دارد.1
برگزيده افكار راسل: 222.