مالك، خود به امام عليه السلام پيشنهاد داد كه به كوفه رود و آنچه را ابوموسى بر هم ريخته، اصلاح نمايد.
2158.تاريخ الطبرى ـ به نقل از نصر بن مزاحم ـ : اشتر نزد على عليه السلام رفت و گفت: اى اميرمؤمنان! به راستى كه من پيش از اين دو نفر، مردى را به كوفه فرستادم؛ ولى نديدم كارى انجام دهد و از [انجام دادن] آن، ناتوان بود، و اين دو (امام حسن و عمّار ياسر)، شايستهترين كسانى هستند كه فرستادى تا كار، آن گونه كه مىخواهى انجام شود؛ امّا نمىدانم چه خواهد شد.
اى امير مؤمنان ـ كه خداوند، تو را گرامى بدارد! ـ اگر صلاح مىدانى، مرا به دنبال آنان بفرست؛ زيرا مردم شهر [كوفه [از من نيك اطاعت مىكنند و اگر به سوى آنان روم، اميدوارم كه هيچكس از آنان با من مخالفت نكند.
على عليه السلام فرمود: «بدانان ملحق شو».
اشتر رفت تا به كوفه رسيد و مردم در مسجد بزرگ شهر، گِرد آمده بودند. اشتر بر هر قبيلهاى كه مىگذشت و جمعى از آنها را در جلسهاى يا مسجدى مىديد، دعوتشان مىكرد و مىگفت: همراه من به طرف قصر حكومتى (دار الإماره) بياييد. او به همراه گروهى از مردم به قصر رسيد. به زور، وارد قصر شد.
ابو موسى در نماز خانه قصر، ايستاده بود و براى مردم، سخنرانى مىكرد و آنان را از حركت، باز مىداشت. او مىگفت: اى مردم! بهراستى كه اين، فتنهاى است كور و كَر كه بىساربانْ رها گشته است. آن كه در اين فتنه خُفته باشد، از نشسته، بهتر است و نشسته، از ايستاده بهتر است و ايستاده، از پياده بهتر است و پياده، از دونده بهتر است و دونده، از سواره بهتر. اين، فتنهاى است كه چون دردِ شكم، محنتآور است و از پناهگاه شما به سوى شما آمده است و خردمند را مانند كودكِ ديروز به دنيا آمده، سرگردان مىكند. ما ياران محمّد صلي الله عليه و آله از فتنهها آگاهتريم. وقتى فتنه روى مىآورد، مُشتَبَه است و آن گاه كه از ميان مىرود، آشكار مىگردد.