دانش نامه امیر المؤمنین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ جلد 5
لطفا منتظر باشید ...
عمّار با او سخن مىگفت و حسن عليه السلام بدو مىفرمود: «بىمادر! از
كارِ [حكومت [ما كناره گير و از منبر ما دور شو» و عمّار به وى گفت: تو
اين سخن را از پيامبر خدا شنيدى؟ابو موسى گفت: اين دستان من، در گروِ آنچه گفتم! عمّار بدو گفت:
همانا پيامبر خدا، اين سخن را تنها براى تو گفت و فرمود: «تو در فتنه
نشسته باشى، بهتر است كه به پاخيزى».آن گاه عمّار گفت: خداوند، آن كه را با وى (على عليه السلام ) در افتد و او را
انكار كند، خوار و زبون سازد![نصربن مزاحم گويد:] عمر بن سعيد براى ما روايت كرد و گفت:
مردى از قبيله نعيم، از ابو مريم ثقفى روايت كرد كه گفت: به خدا
سوگند كه من آن روز، در مسجد بودم كه عمّار، ابو موسى را مخاطب
قرار داده بود و داشت اين سخن را به وى مىگفت كه غلامان ابو موسى
پيش دويدند و فرياد برآوردند: اى ابو موسى! اين، اشتر است. به قصر
[حكومتى] آمد و ما را كتك زد و بيرون انداخت.ابو موسى از منبر پايين آمد و وارد قصر شد. اشتر بر سر او فرياد زد:
اى بىمادر! از قصر ما بيرون شو. خداوند، جانت را بگيرد! به خدا
سوگند كه تو از قديم از منافقان بودهاى.ابو موسى گفت: امشب را به من مهلت ده.اشتر گفت: باشد؛ ولى امشب نبايد در قصر بمانى.مردم ريختند كه اسباب و اثاثيه ابو موسى را غارت كنند كه اشتر،
آنان را از اين كار باز داشت و از قصر بيرونشان كرد و گفت: من خود، او
را بيرون مىرانم، و مردم از ابو موسى دست برداشتند. 1