مرا با قريشْ چهكار؟ به خدا سوگند، پيشتر با آنان در حال كفرشان پيكار نمودم و امروز، در حالى كه فريبخوردهاند، با آنان پيكار مىكنم. به راستى كه من ديروز، هماورد آنان بودم، چنان كه امروز چنينم.
به خدا سوگند، قريش از ما كينهاى ندارد، جز آن كه خداوند، ما را بر آنان برگزيد و ما آنان را در زمره خود آورديم. آنان چنان بودند كه شاعر جاهلى گفته است:
*به جانم سوگند كه صبحگاهان، شير خالص
* نوشيدى و سرشير و خرماى بىهسته خوردى.
ما اين رتبه را به تو داديم و تو بلند مرتبه نبودى ما اين رتبه را به تو داديم و تو بلند مرتبه نبودى و ما در اطراف تو اسبان كوتاه مو و نيزهها فراهم كرديم». 1 2184.شرح نهج البلاغة ـ به نقل از زيد بن صَوحان، از سخنرانى امام على عليه السلام در سرزمين ذو قار ـ: خداوند سبحان مىدانست كه من، حكومت در ميان امّت محمّد صلي الله عليه و آله را خوش نمىداشتم؛ چرا كه [از پيامبر صلي الله عليه و آله [شنيده بودم كه مىفرمود: «هيچ حاكمى، كار امّت مرا بهدست نمىگيرد، جز آن كه روز قيامت، در حالى كه دستهايش به گردنش بسته است، او را در حضور مردمان مىآورند. پروندهاش گشوده مىشود. اگر عدالتپيشه باشد، نجات مىيابد و اگر ستم پيشه باشد، سقوط مىكند». و همه شما بر من اجتماع كرديد و طلحه و زبير با من بيعت نمودند. من نيرنگ را در چهره آنان و پيمانشكنى را در چشمانشان مىديدم. سپس از من اجازه عمره خواستند و من به آنان فهماندم كه قصد عمره ندارند. به سوى مكّه رفتند، عايشه را سبُك و خوار كردند و فريفتند. فرزندان طُلقاء به همراه آنان حركت كردند و وارد بصره شدند و مسلمانان را در آنجا كشتند و كارهاى زشتى انجام دادند.
نهج البلاغة: خطبه 33، بحار الأنوار: 32 و ما در اطراف تو اسبان كوتاه مو و نيزهها فراهم كرديم». 1 2184.شرح نهج البلاغة ـ به نقل از زيد بن صَوحان، از سخنرانى امام على عليه السلام در سرزمين ذو قار ـ: خداوند سبحان مىدانست كه من، حكومت در ميان امّت محمّد صلي الله عليه و آله را خوش نمىداشتم؛ چرا كه [از پيامبر صلي الله عليه و آله [شنيده بودم كه مىفرمود: «هيچ حاكمى، كار امّت مرا بهدست نمىگيرد، جز آن كه روز قيامت، در حالى كه دستهايش به گردنش بسته است، او را در حضور مردمان مىآورند. پروندهاش گشوده مىشود. اگر عدالتپيشه باشد، نجات مىيابد و اگر ستم پيشه باشد، سقوط مىكند». و همه شما بر من اجتماع كرديد و طلحه و زبير با من بيعت نمودند. من نيرنگ را در چهره آنان و پيمانشكنى را در چشمانشان مىديدم. سپس از من اجازه عمره خواستند و من به آنان فهماندم كه قصد عمره ندارند. به سوى مكّه رفتند، عايشه را سبُك و خوار كردند و فريفتند. فرزندان طُلقاء به همراه آنان حركت كردند و وارد بصره شدند و مسلمانان را در آنجا كشتند و كارهاى زشتى انجام دادند. نهج البلاغة: خطبه 33، بحار الأنوار: 32