دانش نامه امیر المؤمنین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ

مؤلفان: محمد محمدی ری شهری، محمدکاظم طباطبایی، محمود طباطبائی نژاد؛ مترجمان: عبدالهادی مسعودی، مهدی مهریزی، ابوالقاسم حسینی، جواد محدثی، محمدعلی سلطانی

جلد 6 -صفحه : 439/ 339
نمايش فراداده

عمر بن خطّاب گفت: اى پيامبر خدا! آيا او را نكشم؟

فرمود: «به زودى براى او و يارانش خبرى خواهد بود».

در روايتى ديگر، آمده است كه پيامبر خدا به آن مرد گفت: «واى بر تو! اگر من عدالت پيش نگرفته باشم، چه كسى عدالت ورزيده است؟».

سپس به ابوبكر فرمود: «او را بكش!».

او رفت و سپس برگشت و گفت: اى پيامبر خدا! او را در حال ركوع ديدم.

سپس به عمر فرمود: «او را بكش!».

او رفت و سپس برگشت و گفت: اى پيامبر خدا! او را در حال سجده ديدم.

آن‏گاه به على عليه السلام فرمود: «او را بكش!».

او رفت و سپس برگشت و گفت: «اى پيامبر خدا! او را نديدم». 1

2664.مسند أبو يَعلى ـ به نقل از اَنَس بن مالك‏ـ: در زمانه پيامبر خدا مردى بود كه همراه پيامبر صلي الله عليه و آله مى‏جنگيد و آن‏گاه كه بر مى‏گشت و بار خود را فرو مى‏گذاشت، به مسجد پيامبر روى مى‏نهاد و در آن به نماز مى‏پرداخت و نماز را به درازا برگزار مى‏كرد، چندان كه برخى از ياران پيامبر صلي الله عليه و آله مى‏پنداشتند كه وى از آنان برتر است.

روزى، در حالى كه پيامبر خدا ميان يارانش نشسته بود، آن مرد عبور كرد (يا پيامبر خدا خود در پىِ وى فرستاده بود يا او، خود، بدان جا آمده بود). برخى از ياران پيامبر به او گفتند: اى پيامبر خدا! اين، همان مرد است.

چون پيامبر خدا او را در حالِ پيش آمدن ديد، فرمود: «سوگند به كسى كه جانم در دست اوست، همانا ميان دو چشم وى، نشانه‏اى از شيطان است».

هنگامى كه او در كنار مجلس ايستاد، پيامبر خدا به وى فرمود: «آيا چون

الكامل: 3/1108، دعائم الإسلام: 1/389.