دانش نامه امیر المؤمنین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ

مؤلفان: محمد محمدی ری شهری، محمدکاظم طباطبایی، محمود طباطبائی نژاد؛ مترجمان: عبدالهادی مسعودی، مهدی مهریزی، ابوالقاسم حسینی، جواد محدثی، محمدعلی سلطانی

جلد 6 -صفحه : 439/ 40
نمايش فراداده

در چنگ دشمنانش افتاده بود؛ همانان كه به گاه آغاز اين دعوت، او را دروغگو شمردند و آن‏گاه كه مردم را به آن فرا خوانْد، از وطنش بيرونش راندند و چهره‏اش را به زردى نشاندند و عمو و خاندانش را كُشتند؛ گويى كه او براى آنان مى‏كوشيد و اين همه زحمت را به جان مى‏خريد تا ايشان آسوده باشند، همان سان كه ابوسفيان در روزگار عثمان گفته بود، آن دم كه از كنار مزار حمزه گذشت و آن را لگدكوب كرد و گفت: اى ابو عُماره! آنچه برايش با شمشير، يكديگر را مى‏نواختيم، امروز در دست پسر بچّه‏هاى ما افتاده و با آن بازى مى‏كنند!

آن‏گاه، كار بدان جا كشيد كه معاويه به على عليه السلام فخر بفروشد، آن گونه كه همانندان و برابران مى‏فروشند!

* آن دم كه مادِر (نمادِ بُخل)، حاتمِ طايى را به بخل‏ورزى ننگنهد

* و باقِل (نمادِ كوته‏سخنى)، قُس (نمادِ بلاغت) را به كوتاه‏گفتارىسرزنش كند؛

و ستاره سُها به خورشيد طعنه زند كه: «تو پنهانى!»و تيرگىِ شب به صبح گويد كه: «تو رنگ پريده‏اى!»

*و زمين از سرِ سفاهت به آسمان فخر بفروشد

* و سنگريزه‏ها و صخره‏ها به شهاب‏ها تفاخر ورزند.

بارى! آن دم كه چنين مى‏شود پس اى مرگ به ديدارم بيا، كه ديگر زندگى نكوهيده است و اى جان من! با من وقار ورز كه روزگار تو سرِ هزل دارد! آن‏گاه، ديگر بار، به امير مؤمنان عرض مى‏كردم كه كاش مى‏دانستم چرا باب مكاتبه و پاسخ‏دهى را ميان خود و معاويه گشود! و اگر ضرورت، به چنين رويدادى انجاميد، چرا در نامه‏نگارى‏اش به او، به اندرز كفايت نكرد، بى‏آن‏كه از افتخارشمارى و فخرفروشى دم زند! و اگر از اين دو نيز گريزى