توايم؛ و اگر تن ندهى، از تو كناره مىگيريم و يكْپارچه، با تو به جنگ برمىخيزيم، كه همانا خداوند، خيانتپيشگان را دوست نمىدارد.
على عليه السلام گفت: «تندبادى شما را فرا گيرد و از شما هيچ كس باقى نمانَد! آيا پس از ايمان آوردنم به پيامبر خدا و هجرتم با وى و جهادم در راه خدا، به كفر خويشتن گواهى دهم؟! اگر چنين كنم، هر آينه به گمراهى افتم و از رهيافتگان نباشم». سپس از ايشان روى گردانْد. 1 2717.تاريخ بغداد ـبه نقل از جابرـ: همانا در روز نهروان شاهد بودم كه على عليه السلام ، چون آن جماعت را ديد، به يارانش گفت: «باز ايستيد!». سپس ايشان را ندا داد: «كشندگان عبد اللّه بن خبّاب را به ما سپاريد تا قصاصشان كنيم» ـو عبد اللّه، كارگزار على عليه السلام در نهروان بودـ.
گفتند: ما، همه، او را كشتيم! 2
2718.الأخبار الموفّقيّات ـ به نقل از على بن صالح ـ: چون صف دو سپاه در نهروان آرايش نظامى گرفتند، امير مؤمنان على بن ابى طالب، ميان دو صف آمد و سپس گفت: «امّا بعد؛ اى جماعتى كه رسمِ ستيزه و گمراهى به شورشتان وا داشته و خواهش نَفْس و انحراف، از حق دورتان كرده است! همانا بيمتان مىدهم كه فردا صبحگاهان، بر كناره اين نهر يا كرانه اين صحرا بىجان بيفتيد، بى آن كه از پروردگارتان دليلى روشن و حجّتى آشكار داشته باشيد. آيا من شما را از اين داورى نهى نكردم و برحذر نداشتم و آگاهتان نكردم كه فريبگرى و نيرنگورزىِ ايشان است؟
1 -
تاريخ الطبرى: 5/84، الكامل فى التاريخ: 2/404، الأخبار الطوال: 207. 2 - تاريخ بغداد: 7/237/3729. نيز، ر. ك: السنن
الكبرى: 8/320/16767.