خلافت، خوش نمىداشتم. سپس به ياد آوردم كه تو او را تنها وا نهادى و بر ياورانش طعن زدى. پس نظرم از تو برگشت. امّا مخالفت تو با على، كار را بر من آسان كرد و آن لغزشهايت را از نظرم محو ساخت. پس ـ خدايت رحمت كناد ـ براى پاس داشتنِ حق خليفه مظلوم، ما را يارى كن، كه من خواهان فرمان راندن بر تو نيستم؛ بلكه فرمانروايى را از آنِ تو مىخواهم و اگر از آن سر باز زنى، كار به شورا ميان مسلمانان وا نهاده خواهد شد. 1
2420.وقعة صِفّين ـ به نقل از محمّد و صالح بن صدقه ـ: از آن پس، على عليه السلام به جرير (پيكش به سوى معاويه) نوشت: «امّا بعد؛ هر گاه اين نامه، تو را رسيد، معاويه را به پذيرش حقيقتِ روشن وا دار و به امر قطعى تسليم گردان! پس او را ميان جنگى ويرانگر يا صلحى سعادتبخش، مختار ساز. اگر جنگ را برگزيد، طردش كن و اگر به صلح گراييد، بيعتش را بپذير».
آنگاه كه نامه به جرير رسيد، وى نزد معاويه آمد و آن را بر وى خواند و به او گفت: اى معاويه! تنها با گناه، بر دل مُهر زده مىشود و تنها با توبه قفلِ سينه گشوده مىگردد و من مىپندارم كه بر دل تو مُهر زده شده است. مىبينم ميان حق و باطل ايستادهاى، گويا در انتظار چيزى هستى كه در دستانِ كسى جز توست».
معاويه گفت: اگر خدا خواهد، سخن قطعى را در نخستين مجلس پس از اين به تو خواهم گفت.
چون مردم شام با معاويه بيعت كردند و او آنان را به وفادارى آزمود، گفت: اى جرير! به رئيس خود بپيوند.
وقعة صفّين: 71، شرح نهجالبلاغة: 3/113.