خدايا! من اينان را به ستوه آوردم، اينان هم مرا خسته كردند. من از آنان بيزارم و آنان از من.
خدايا! هيچ اميرى را از اينان خرسند مساز و اينان را هم از هيچ حاكمى راضى مگردان. دلهايشان را آب كن، آنگونه كه نمك در آب، ذوب مىشود.
به خدا سوگند، اگر گريز و گزيرى از سخن گفتن و نامه نوشتن داشتم، نه با شما سخن مىگفتم و نه فرمانى مىنوشتم. براى هدايت شما آنقدر ملامت كردم كه از زندگى سير شدم. همه حرفهايم را با گفتارى مسخرهآميز پاسخ مىدهيد، از روى گريز از حق و گرايش به باطل؛ باطلى كه هرگز خداوند، دين را با اهل آن قوّت نمىبخشد. به يقين مىدانم كه شما جز زيان بر من نمىافزاييد.
هر چه شما را به پيكار با دشمنتان فرمان دادم، به زمين چسبيديد و سنگين شديد و همچون بدهكارى كه امروز و فردا مىكند، درخواستِ مهلت و تأخير كرديد. در گرماى تابستان گفتم: بكوچيد، گفتيد: هوا بسيار گرم است! در سرما گفتم: بكوچيد، گفتيد: هوا بسى سرد است! همه اينها گريز از بهشت است. اگر از گرما و سرما ناتوانيد، از سوزش شمشير، ناتوانتر و ناتوانتر خواهيد بود. إنا للّه وإنا إليه راجعون!
اى كوفيان! خبر وحشتناكى به من رسيده است، اينكه سفيان بن عوف غامدى، شبانه با چهار هزار نفر به شهر انبار 1 هجوم آورده و غارت كرده است، آنگونه كه به روميان و خَزَريان حمله مىبرند. فرماندار من ابن حسّان و جمعى از مردان شايسته و اهل عبادت و بزرگوار را كشته است ـ كه خدا در بهشت، جايشان دهد و شهر را بر سپاه خود مباح اعلام كرده است.
انبار، شهرى كوچك كه در دوره ساسانيان آباد بود. آثار بر جاى مانده آن در شصت كيلومترى غرب بغداد ديده مىشود. چون محل نگهدارى گندم، جو و علوفه اسبهاى سپاهيان بود، انبار ناميده مىشد؛ وگرنه ايرانيان به آن فيروز شاپور مىگفتند. اين شهر در سال 12 هجرى به دست خالد بن وليد فتح شد. سفّاح، نخستين خليفه عبّاسى مدّتى آن جا را مقرّ خلافت خويش قرار داد.