و گفتندـ: اى امير مؤمنان! ما به جاى تو دشمن را مىرانيم ـ: شما از خودتان نمىتوانيد دفاع كنيد، چگونه از ديگران دفاع خواهيد كرد؟! اگر مردمْ پيش از من از ستم زمامداران شكايت داشتند، من اكنون چنانم كه از ظلم مردم شكايت دارم. گويا من پيروم و آنان پيشوا، من فرمانبرم و آنان فرمانده! 1
2766.نهج البلاغة ـ از سخنان اوست، وقتى كه مردم را جمع كرد و آنان را بر جهاد برانگيخت، ولى آنانساكت ماندند ـ: «شما را چه مىشود؟ مگر لاليد؟».
عدهاى گفتند: اى امير مؤمنان! اگر حركت كنى در ركابت هستيم.
فرمود: «شما را چه مىشود؟ نه به حق، ارشاد شدهايد، ونه به راه راست، هدايت گشتهايد! آيا در چنين وضعى سزاوار است كه من [براى جنگ] بيرون شوم؟ در چنين موردى بايد كسى از شجاعان و قدرتمندان شما به جنگ رود كه او را بپسندم. براى من سزاوار نيست كه سپاه و شهر و بيتالمال و جمعآورى خراج زمين و داورى ميان مسلمانان و رسيدگى به حقوق دادخواهان را رها كنم و همراه با گُردانى از سپاه در پى گُردان ديگر بيرون شوم و همچون تير در تيردانِ خالى آشفته و نگران باشم.
همانا من محور سنگ آسيابم كه در همينجا كه هستم، كارها بايد بر گرد من بچرخد. اگر از اين محور جدا شوم، چرخش آسياب به هم مىخورد و بساط آن آشفته مىشود. به خدا سوگند، اين انديشه [شما]، انديشه نادرستى است!
به خدا سوگند، اگر اميد به شهادت در هنگام رويارويى با دشمن نبود ـكه
نهجالبلاغة: حكمت 261.