چرا دنيا پره از حادثه هاي وارونه
عاشق كسي مي شي كه عاشقي نمي دونه
من به دنبال تو و تو دنبال كس ديگه
هچكدوم از ما دو تا به اون يكي راست نمي گه
من واسه ي چشماي نازنين تو يك ديوونم
من دوست دارم ولي علتشو نمي دونم
حالا كه مي خواي بري بذار نگاهت بكنم
چون يه بار ديگه مي خوام اين دل و ساكت بكنم
يه چيزي فقط بذار واسه روز تولدت
هديه م رو بيارم و بازم بدم دست خودت
آدما فكر مي كنن شاعرا خيلي غم دارن
كاش فقط اين بود اونا خيلي كسا رو كم دارن
عاشق كسي مي شن كه عاشقاش فراوونه
بين انتخاب عشقش عمريه كه حيرونه
اوني رو كه دوست داري چرا تو رو دوست نداره
شايدم دوست داره ولي به روش نمي ياره
ولي نه اينا مال نداشتن لياقته
اگه حرفم مي زنه با تو فقط يه عادته
نكنه جمله هاش و پاي محبت بذاري
بهتره حرفاش رو به حساب عادت بذاري
از خودش نمي شنوي اگه يه روز بخواد بره
وقتي مي پرسي ازش مي گه آره مسافره
ولي تو شب مي شيني كه باز اون رو دعا كني
يا واسه سلامت اون نذرها تو ادا كني
چه قدر بين دلا وحرفاي ما فاصله س
چشماتون مي خنده اما دلامون بي حوصله س
دوست داشتن هم يه جوري پنهون مي كنيم
نمي دونيم كه داريم يه قلب رو ويرون مي كنيم
كاش بيايم آبروي مجنون و انقدر نبريم
ديگه منت نذاريم وقتي كه نازي مي خريم
عاشقي يعني تحمل نه شكايت نه گله
اگه حتي بينمون باشه يه دنيا فاصله
مهم اينه كه چقدر دوسش داري فقط همين
اگه لازم باشه آبرو رو بنداز رو زمين
برگا زرده روزاي اول فصل پاييزه
بذار اون بشكنه و دلت رو برگها نريزه