جهان بینی توحیدی

مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 38/ 30
نمايش فراداده

مرز توحيد و شرك

مرز دقيق توحيد و شرك - چه توحيد و شرك نظري و چه عملي - چيست ؟ چه نوع انديشه اي انديشه توحيدي است و چه نوع انديشه اي انديشه شركي ؟ چه نوع عملي عمل توحيدي است و چه نوع عملي عمل شركي ؟ آيا اعتقاد به موجودي غير خدا شرك است ( شرك ذاتي ) و لازمه توحيد ذاتي اين است كه به موجويت هيچ چيز غير از خدا - و لو به عنوان آفريده او - اعتقاد نداشته باشيم ( نوعي وحدت وجود ) ؟ بديهي است كه مخلوق خدا فعل خداست ، فعل خدا خود شاني از شؤون اوست ، و ثاني او و در قبال او نيست . مخلوقات خداوند تجليات فياضيت او هستند .

اعتقاد به وجود مخلوق از آن جهت كه مخلوق است ، متمم و مكمل اعتقاد به توحيد است نه ضد توحيد . پس مرز توحيد و شرك ، وجود داشتن و وجود نداشتن شي ء ديگر ، هر چند مخلوق خود او ، نيست . آيا اعتقاد به نقش مخلوقات در تاثير و تاثر و سببيت و مسببيت ، شرك است ( شرك در خالقيت و فاعليت ) ؟ و آيا لازمه توحيد افعالي اين است كه نظام سببي و مسببي جهان را انكار كنيم و هر اثري را مستقيما و بلاواسطه از خدا بدانيم و براي اسباب هيچ نقشي قائل نباشيم ؟ مثلا معتقد باشيم كه آتش نقشي در سوزانيدن و آب در سيراب كردن و باران در رويانيدن دوا در بهبود بخشيدن ندارد . خداست كه مستقيما مي سوازند و مستقيما سيراب مي سازد و مستقيما مي روياند و مستقيما بهبود مي بخشد ، بود و نبود اين عوامل ، يكسان است . چيزي كه هست عادت خدا بر اين است كه كارهاي خود را در حضور اين امور انجام دهد . مثلا اگر انساني عادتش بر اين باشد كه هميشه در حالي كه كلاه بر سر دارد نامه بنويسد ، بود و نبود كلاه در نوشتن نامه تاثيري ندارد ، ولي نويسنده نامه نمي خواهد با نبود كلاه نامه اي بنويسد . مطابق اين نظريه ، بود و نبود اموري كه عوامل و اسباب ناميده مي شوند از اين قبيل است و اگر غير از اين قائل بشويم ، براي خدا شريك بلكه شريكها در فاعليت قائل شده ايم ( نظريه اشاعره و جبريون ) . اين نظريه نيز صحيح نيست .

همچنانكه اعتقاد به وجود مخلوق ، مساوي با شرك ذاتي و اعتقاد به خداي دوم و وجود قطبي در مقابل خدا نيست بلكه مكمل و متمم اعتقاد به وجود خداي يگانه است ، اعتقاد به تاثير و سببيت و نقش داشتن مخلوقات در نظام جهان نيز - با توجه به اينكه همان طور كه موجودات استقلال در ذات ندارند استقلال در تاثير هم ندارند ، موجودند به وجود او و مؤثرند به تاثير او شرك در خالقيت نيست بلكه متمم و مكمل اعتقاد به خالقيت خداوند است . آري ، اگر براي مخلوقات از نظر تاثير ، استقلال و تفويض قائل بشويم و چنين بينديشيم كه نسبت خداوند به جهان ، نسبت صنعتگر است به صنعت ( مثلا سازنده اتومبيل و اتومبيل ) كه صنعت در پيدايش خود نيازمند به صنعتگر است ولي پس از آنكه ساخته شد كار خود را طبق مكانيسم خود ادامه مي دهد ، صنعتگر در ساختن صنعت نقش دارد نه در كاركرد مصنوع پس از ساخته شدن ، اگر سازنده اتومبيل هم بميرد اتومبيل به كار خود ادامه مي دهد ، اگر چنين بينديشيم كه عوامل جهان - آب ، باران ، برق ، حرارت ، خاك ، گياه ، حيوان ، انسان و غيره - نسبتشان با خداوند چنين نسبتي است ( چنانكه معتزله احيانا چنين نظري داده اند ) قطعا شرك است . مخلوق در حدوث و بقا نيازمند به خالق است ، در بقا و در تاثير همان اندازه نيازمند است كه در حدوث . جهان عين فيض ، عين تعلق ، عين ارتباط ، عين وابستگي ، و عين " از اويي " است ، از اين رو تاثير و سببيت اشياء عين تاثير و سببيت خداوند است ، خلاقيت قوه ها و نيروهاي جهان - اعم از انسان و غير انسان - عين خلاقيت خداوند و بسط فاعليت اوست ، بلكه اعتقاد به اينكه نقش داشتن اشياء در كار عالم شرك است ، شرك است ، زيرا اين اعتقاد ناشي از اين نظر است كه ناآگاهانه براي ذات موجودات ، استقلالي در مقابل ذات حق قائل شده ايم ، و از اين رو اگر موجودات نقشي در تاثير داشته باشند تاثيرات به قطبهاي ديگر نسبت داده شده است . پس مرز توحيد و شرك اين نيست كه براي غير خداوند نقشي در تاثيرات و سببيتها قائل بشويم يا نشويم . آيا مرز توحيد و شرك اعتقاد به قدرت و تاثير مافوق الطبيعي است ؟ يعني اعتقاد به قدرت مافوق قوانين عادي طبيعت براي يك موجود ، اعم از فرشته يا انسان ( مثلا پيغمبر يا امام ) ، شرك است اما اعتقاد به قدرت و تاثير در حد معمولي و متعارف شرك نيست . و همچنين اعتقاد به قدرت و تاثير انسان از دنيا رفته نيز شرك است ، زيرا انسان مرده جماد است و از نظر قوانين طبيعي ، جماد نه شعور دارد نه قدرت و نه اراده ، پس اعتقاد به درك داشتن مرده و سلام كردن به او و تعظيم كردن و احترام كردن او و خواندن و ندا كردن او و چيز خواستن از او شرك است ، زيرا مستلزم اعتقاد به نيروي ماوراءالطبيعي براي غير خداست . و همچنين اعتقاد به تاثيرات مرموز و نشناخته براي اشياء ، مساله اعتقاد به تاثير داشتن يك خاك بخصوص در شفاي بيماري و يا تاثير داشتن مكان مخصوص براي استجابت دعا شرك است ، زيرا مستلزم اعتقاد به نيروي ماوراءالطبيعي در يك شي ء است ، چه هر چه كه طبيعي است ، شناختني و آزمودني و حس كردني و لمس كردني است .

عليهذا اعتقاد به مطلق تاثيرات براي اشياء شرك نيست ( آنچنانكه اشاعره پنداشته اند ) بلكه اعتقاد به تاثيرات مافوق الطبيعي براي اشياء شرك است . پس هستي تقسيم مي شود به دو بخش : طبيعت و ماوراي طبيعت . ماوراءالطبيعه قلمرو اختصاصي خداوند است و طبيعت قلمرو اختصاصي مخلوق او و يا قلمرو مشترك خدا و مخلوقات است . يك سلسله كارها جنبه ماوراءالطبيعي دارد از قبيل احياء ( زنده كردن ) و اماته ( ميراندن ) ، روزي دادن و امثال اينها و باقي كارهاي عادي و معمولي است . كارهاي فوق معمولي قلمرو اختصاصي خداست و باقي ، قلمرو مخلوقات او . اين از جنبه توحيد نظري . اما از جنبه توحيد عملي هر نوع توجه معنوي به غير خداوند يعني توجهي كه از طريق چهره و زبان توجه كننده و چهره و گوش ظاهري شخص مورد توجه ، نباشد بلكه توجه كننده بخواهد نوعي رابطه قلبي و معنوي ميان خود و طرف مقابل برقرار كندو او را بخواند و متوجه خود سازد و به او توسل جويد و از او اجابت بخواهد همه اينها شرك و پرستش غير خداست ، چون عبادت جز اينها چيزي نيست و عبادت غير خدا به حكم عقل و ضرورت شرع جايز نيست و مستلزم خروج از اسلام است .

بعلاوه انجام اين گونه مراسم ، گذشته از اينكه انجام مراسم عملي عبادت است براي غير خدا و عين اعمالي است كه مشركان براي بتها انجام مي دادند ، مستلزم اعتقاد به نيروي ماوراءالطبيعي براي شخصيت مورد توجه ( پيغمبر يا امام ) است . ( نظريه وهابيان و وهابي مابان عصر ما ) . اين نظريه در زمان ما تا حدي شيوع يافته و در ميان يك قشر بالخصوص علامت روشنفكري شمرده مي شود . ولي با توجه به موازين توحيدي ، اين نظريه از لحاظ توحيد ذاتي در حد نظريه اشاعره شرك آلود است  و از نظر توحيد در خالقيت و فاعليت ، يكي از شرك آميزترين نظريه هاست . قبلا در رد نظريه اشاعره گفتيم كه اشاعره از اشياء نفي تاثير و سببيت كرده اند به حساب اينكه اعتقاد به تاثير و سببيت اشياء مستلزم اعتقاد به قطبها و منشاها در مقابل خداست ، و گفتيم اشياء آنگاه به صورت قطبها در مقابل خداوند درمي آيند كه در ذات ، استقلال داشته باشند . از اينجا معلوم مي شود اشاعره ناآگاهانه نوعي استقلال ذاتي كه مستلزم شرك ذاتي است براي اشياء قائل بوده اند ، اما از آن غافل بوده اند و خواسته اند با نفي اثر از اشياء ، توحيد در خالقيت را تثبيت نمايند ، لهذا در همان حال كه شرك در خالقيت را نفي كرده اند ، ناآگاهانه نوعي شرك در ذات را تاييد كرده اند . عين اين ايراد بر نظريه وهابي مابان وارد است . اينها نيز ناآگاهانه به نوعي استقلال ذاتي در اشياء قائل شده اند و از اين رو نقش مافوق حد عوامل معمولي داشتن را مستلزم اعتقاد به قطبي و قدرتي در مقابل خدا دانسته اند ، غافل از آنكه موجودي كه به تمام هويتش وابسته به اراده حق است و هيچ حيثيت مستقل از خود ندارند ، تاثير مافوق الطبيعي او مانند تاثير طبيعي او پيش از آنكه به خودش مستند باشد ، مستند به حق است و او جز مجرايي براي مرور فيض حق به اشياء نيست . آيا واسطه فيض وحي و علم بودن جبرئيل و واسطه رزق بودن ميكائيل و واسطه احياء بودن اسرافيل و واسطه قبض ارواح بودن ملك الموت شرك است ؟ از نظر توحيد در خالقيت اين نظريه بدترين انواع شرك است ، زيرا به نوعي تقسيم كار ميان خالق و مخلوق قائل شده است ، زيرا به نوعي تقسيم كار ميان خالق و مخلوق قائل شده است ، كارهاي ماوراءالطبيعي را قلمرو اختصاصي خدا و كارهاي طبيعي را قلمرو اختصاصي مخلوقات خدا يا قلمرو اشتراكي خدا و مخلوق قرار داده است .

 قلمرو اختصاصي براي مخلوق قائل شدن عين شرك در فاعليت است ، همچنانكه قلمرو اشتراكي قائل شدن نيز نوعي ديگر از شرك در فاعليت است . برخلاف تصور رايج ، وهابيگري تنها يك نظريه ضد امامت نيست ، بلكه پيش از آنكه ضد امامت باشد ، ضد توحيد و ضد انسان است . از آن جهت ضد توحيد است كه به تقسيم كار ميان خالق و مخلوق قائل است و بعلاوه به يك نوع شرك ذاتي خفي قائل است كه توضيح داده شد ، و از آن جهت ضد انسان است كه استعداد انساني انسان را كه - او را از ملايك برتر ساخته و به نص قرآن مجيد " خليفة الله " است و ملائك مامور سجده به او - درك نمي كند و او را در حد يك حيوان طبيعي تنزل مي دهد . بعلاوه تفكيك ميان مرده و زنده به اين شكل كه مردگان حتي در جهان ديگر زنده نيستند و تمام شخصيت انسان بدن اوست كه به صورت جماد در مي آيد ، يك انديشه مادي و ضد الهي است و ما در آينده در بحث معاد درباره اين مطلب بحث خواهيم كرد . تفكيك ميان اثر مجهول و مرموز ناشناخته و آثار معلوم و شناخته شده ، و اولي را برخلاف دومي ماوراءالطبيعي دانستن ، نوعي ديگر از شرك است . اينجاست كه به معني سخن رسول اكرم ( ص ) پي مي بريم كه فرمود : " راه يافتن شرك در انديشه ها و عقايد آنچنان آهسته و بي سر و صدا و بي خبر است كه راه رفتن مورچه سياه در شب تاريك بر روي سنگ سخت " . حقيقت اين است كه مرز توحيد و شرك در رابطه خدا و انسان و جهان ، " از اويي " و " به سوي اويي " است .

مرز توحيد و شرك در توحيد نظري " از اويي " است ( انا لله ) . هر حقيقتي و هر موجودي مادام كه او را در ذات و صفات و افعال ، با خصلت و هويت " از اويي " بشناسيم ، او را درست و مطابق با واقع و با ديد توحيدي شناخته ايم ، خواه آن شي ء داراي يك اثر باشد يا نباشد و خواه آنكه آن آثار جنبه مافوق الطبيعي داشته باشد يا نداشته باشد ، زيرا خدا تنها خداي ماوراءالطبيعه ، خداي آسمان ، خداي ملكوت و جبروت نيست ، خداي همه جهان است . او به طبيعت همان اندازه نزديك است و معيت و قيوميت دارد كه به ماوراءالطبيعه ، و جنبه ماوراءالطبيعه اي داشتن يك موجود به او جنبه خدايي نمي دهد . قبلا گفتيم كه جهان از نظر جهان بيني اسلامي ماهيت " از اويي " دارد . قرآن كريم در آيات متعددي عمليات اعجازآميز از قبيل مرده زنده كردن و كور مادرزاد شفا دادن به برخي پيامبران نسبت مي دهد ، اما همراه آن نسبتها كلمه " باذنه " را اضافه مي كند . اين كلمه نمايشگر ماهيت " از اويي " اين كارهاست كه كسي نپندارد انبياء از خود استقلالي دارند .

پس مرز توحيد نظري و شرك نظري " از اويي " است . اعتقاد به وجود موجودي كه موجوديتش " از او " نباشد ، شرك است . اعتقاد به تاثير موجودي كه موثريتش " از او " نباشد ، باز هم شرك است ، خواه اثر ، اثر مافوق الطبيعي باشد مثل خلقت همه آسمانها و زمينها و يا يك اثر كوچك بي اهميت باشد مثل زير و رو شدن يك برگ . مرز توحيد و شرك در توحيد عملي " به سوي اويي " است ( انا اليه راجعون ) . توجه به هر موجود - اعم از توجه ظاهري و معنوي - هرگاه به صورت توجه به يك راه براي رفتن به سوي حق باشد و نه يك مقصد ، توجه به خداست . در هر حركت و مسير ، توجه به راه از آن جهت كه راه است و توجه به علامتها و فلشها و نشانه هاي راه براي گم نشدن و دور نيفتادن از مقصد از آن جهت كه اينها علامتها و نشانه ها و فلشها هستند ، " به سوي مقصد " بودن و " به سوي مقصد رفتن " است . انبياء و اولياء راههاي خدا هستند : " انتم السبيل الاعظم و الصراط الاقوم " ( 1 ) آنان علامتها و نشانه هاي سير الي الله هستند : " و اعلاما لعباده و منارا في بلاده و ادلاء علي صراطه " ( 2 ) . هاديان و راهنمايان به سوي حق مي باشند : " . . . الدعاش الي الله و الادلاء علي مرضاش الله " ( 3 ) . پس مساله اين نيست  كه توسل و زيارت و خواندن اولياء و انتظار كاري مافوق الطبيعي از آنها شرك است ، مساله چيز ديگر است . اولا بايد بدانيم انبياء و اولياء چنين صعودي در مراتب قرب الهي كرده اند كه از ناحيه حق تا اين حد مورد موهبت واقع شده باشند يا نه ؟ از قرآن كريم استفاده مي شود كه خداوند به پاره اي از بندگان خود چنين مقامات و درجاتي عنايت كرده است( 4 ) .

1 و2و3 از فقرات زيارت جامعه كبيره .

4. رجوع شود به رساله و لاء ها و ولايتها از مؤلف .